"در محضر امام زمان ارواحناه فداه"
#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت دوم)
#امام_زمان ﷻ
من از آن شخص هیبتی عظیم بر دلم نشست لذا پیش رفتم و سلام کردم. ایشان جواب دادند و اسم پدر و مادرم را بردند که فلان و فلان نام داشتند و گفتند: «چون والدینت هرچه پسردار می شدند هیچکدام زنده نمی ماندند، پدرت نذر کرد اگر خدا ولد ذکوری به او عنایت فرماید او را به حوزه علمیه بفرستد تا اهل حدیث و خبر شود. خدا هم تو را به او کرامت فرمود، پدرت هم به نذر خود وفا کرد» عرض کردم: بلی این قضیه را شنیدهام.
✨💫✨
فرمودند: چند روز است به این مکان آمدهام و از اهل این شهر خوشم نیامده است، لذا میل نکردم وارد شهر بشوم. الان قصد مازندران دارم و می خواهم به دیدن دوستی در آنجا بروم. در این قبرستان چند پیغمبر مدفون است که کسی اطلاع ندارد، بیا آنها را با من زیارت کن. و برخاستند و کیسه ای که همراه داشتند به دست گرفتند و روانه شدند. مقداری که در قبرستان رفتیم به جایی رسیدیم، ایشان فرمودند: قبور آن انبیا اینجاست. و زیارتی خواندند که مثل آن عبارات را در کتابها ندیده بودم، من هم همراهی کردم، آنگاه از قبرها دور شدند و فرمودند: عازم مازندران شده ام از من چیزی بعنوان یادگاری بخواه.
✨💫✨
عرض کردم: به من زاد المسافرین بدهید. (زاد المسافرین یعنی توشه مسافران و منظور از آن تعلیم دادن ذکر یا دعا برای روزی یا آموزش علمِ تبدیل مس به طلا می باشد) فرمودند: نمیآموزم! اصرار کردم. فرمودند: روزی مقدر است تا هستی، روزی تو می رسد. گفتم: چطور می شود که بدون دردسر برسد. فرمودند: دنیا اینقدر ارزش ندارد. عرض کردم: این تقاضای من بخاطر دنیا دوستی نیست. فرمود: پس چرا از چیزهای دنیایی خواستی باز استدعای خود را تکرار کردم! فرمودند:...
ادامه دارد...
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝