از کرخه تا شام
◾️شب آخر که قرار بود کمیل بره محل کارش. به من گفت : بابا منو میبری ترمینال گفتم : چرا که نه، آره پسرم کمیل خودش رانندگی میکرد عجله داشت، موتورو تند میبرد ◽️تو راه به من گفت بابا ازم راضی هستی؟ یه بوسه به صورتش زدم گفتم من ازت راضیم ؛ خدا ازت راضی باشه، بعد گفت بابا حلالم کن. وقتی رسیدیم ترمینال باهم خداحافظی کردیم. ◾️کمیل گفت :بابا تو برو واسه رفتنم صبر نکن اتوبوس طول میکشه حرکت کنه. کمیل سوار اتوبوس شد. بعد از چند ثانیه از اتوبوس پیاده شد. دوباره منو بوسید ◽️چشماش پر از اشک بود و بغض کرده بود. دوباره بهم گفت بابا تو برو من دل ندارم برام صبر کنی. همونجا فهمیدم کمیل رفتنیه ✍ به روایت پدربزرگوارشهید 🌷 @azkarkhetasham