❤️🍃 سلام وعرض ادب. من مادرم اززمان تولدم بامن مشکل داره و جز دشمنی بامن نکرده،اززمان کودکی ک با تحقیر تهمت و توهین هاش بزرگ شدم و زمان نوجوانی که با کم محلی و بداخلاقی‌هاش سوختم و ساختم و خداراشاکرم ک هیچوقت کوچکترین بی احترامی بهش نکردم.دوران دانشجویی با تهمت هایی ک میزد،فقط توکلم به خدا بودوخداراشکر،دختر مومنه و پاکی بودم و باوجود چنین مادر ظالم و بی انصافی،هیچوقت سمت گناه نرفتم و سالم زندگی کردم.من حتی جرأت نداشتم باپدرمهربانم درددل کنم و با ترس درحد سلام باایشون صحبت می‌کردم و درخارج از منزل باهم حرف میزدیم. تمام خواستگاران منو رد میکرد و من خودم ازطریق موسسه همسریابی و در جریان قراردادن پدرم توانستم یک ازدواج موفق داشته باشم. همسرم کم کم بارفتارهای مادرم نسبت به من آگاه شد،چون مادرم به ایشون زنگ میزد و کلی بدی از من می‌گفت ولی همسرم روز به روز بیشتر عاشق من میشد،چون میدید ک حرفهای مادرم،با رفتارهای من،زمین تا اسمان،متفاوت است. دوران بارداری های بسیار سختی داشتم و بسیار تنها بودم،یکی ازدوستانم به داد من می‌رسید و برای من غذا می‌پخت چون همسرم از صبح تاشب،سرکار بودند و من تنهای تنها و البته آزار مادرم سرجای خودبود،بهم زنگ میزد و بهانه جویی میکردومن فقط اشک می‌ریختم و دربدترین شرایط روحی و جسمی بودم و البته اصلابراش مهم نبود ک من باردارم.دریکی ازسونو ها،دکتر گفت قلب بچه گوشت اضافه داره ولی چون زیر ۳۰سال هستی،اشکالی نداره.موقع زایمانم بخاطر حرف مردم،مجبور شد برای زایمان من بیاد و بداخلاقی میکرد تاخداراشکر بعدازده روز رفت. سربارداری دومم،دوباره روند بداخلاقی مادرم ادامه داشت.البته هیچوقت پدرم ازمن دفاع نکرد،چون اونم مورد آزار قرارمیگرفت،ولی درخفا به من دلداری میداد ک صبر کنم و خداباصابران است. یه روز اومد و دخترم رو برداشت و برد،من ک باردار بودم هرچی داد زدم گوش نداد و بچه رو که ۱سالونیم داشت باخودش برد،باهمسرم تماس گرفتم و زود خودشو رسوند و دیدم بادخترم اومده.گفت مادرت ازمن جرأت نمیکنه،دست از پاخطا کنه‌. همسرم ازاول اصلا رو به مامانم نمی‌داد چون اخلاقش دستش اومده بود و اگه رو میداد،صددرصد منو تاحالا طلاق داده بود. برای زایمان دومم،بیمارستان نیمد و دخترعموی همسرم با من به بیمارستان و بعد خونه اومد.البته ان زمان داشتیم خونه می‌ساختیم و مادرم بابت این موضوع خیلی ناراحت بود و بی‌تابی میکرد و مرتب میگفت چرا این باید درناز و نعمت باشه و من هم سن این بودم،آب گرم نداشتم و .... خلاصه ک بسیار آزارم داد،چون من شرایط مالی خوبی داشتم و این برای مامانم بسیار گران تمام می‌شد. شاید برای کسی قابل درک نباشه که مادر ک چشمه عشق و محبت و عاشق فرزندشه،حاضره تیغ تو پا خودش بره ولی فرزندش سالم باشه،مگه میشه اینجوری باشه؟! ولی من،از بدو تولد از محبت مادر بی بهره بودم و هستم. سربارداری سومم،۳ ماهه بودم،علنا زنگ زد و به منو همسرم بدوبیراه گفت و من فقط گریه کردم،دختر ۱۰ ساله و پسر۸ساله من خیلی ناراحت شدند و تا ۹ ماهگی،من مادرم روندیدم،نه زنگ زد سراغی بگیره و نه خبری ازش شد،البته ناگفته نمونه که مسجد و زیارت کربلا و مشهد مادرم،با دوستانش،ترک نمیشه،از مشهد میره کربلا و ازکربلا میاد میره مشهد. تا۹ ماهم ک شد و موقع زایمان،مادربزرگم،مادر پدرم،با مادرم دعواش شده بود،ک تو چه مادری هستی ک دراین شرایط بچتو تنها گذاشتی،و مادرم مجبور شد موقع زایمان بیاد و ۱۰روز خونه من بمونه و بعد رفت و بچم ۲ماهش ک شد متوجه شدیم بیماری کبد داره و عمل سنگینی روی بچم انجام دادند و گفتند عملش ناموفق بود و باید پیوند کبد بشه.الان تحت درمانه و بچه ۱ ساله روزی ۱۵ وعده دارو میخوره و طعنه های مادرم ک برو ببین چه ظلمی کردی ک خدا چنین بچه ای بهت داده. البته بچه هامو خیلی دوست داره. ببخشید طولانی شد.برای فرزند بیمارم دعا کنید. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽