شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی_اعضا 🌸🍃 صبرا خب بهش کفتم کی هست  گفت دوست دخترم بوده تو دانشگاه باهاش اشنا شدم، و
❤️🍃 صبرا حلقه نامزدیمو زیاد دستم نمی کردم اما اون شب ب افتخار اینکه اولین باره بعد نامزدی با خانواده میریم رستوران دستم کردم  رفتیم رستوران و بعدش چرخ میزدیم با ماشین تو ی جاده قشنگ... یو اس بی موزیک پخش می کرد و نمی دونم یهو چ اتصالی شد که بلوتوث وصل شد و گوشیش زنگ خورد و بازم همون شماره🤦🏻‍♀️😔 رد تماس داد اونم خیلی هول و سریع .باز زنگ زد باز رد تماس داد..داداشم ی نگاه معناداری به من کرد...من عادی بودم..گوشیمم نبرده بودم...مامانمم گوشی همراهش نبود..به داداشم گفتم گوشیشو بهم داد ک عکس وفیلم بگیرم مثلا...اما صفحه گوشی داداشم شکسته بود و بهش پس دادم گفتم با اینکه نمیشه عکس گرفت..فقط شماره طرف رو برا گوشی خودم تو خونه سریع اس ام اس زدم و گوشیو پس دادم  نامزدم گوشیشو بهم داد ک عکس بگیرم...من به هدفم رسیده بودم بالخره...گوشیش دستم بود...اما خب رمزشو نداشتم...خودمو شاد نشون دادم و کلی عکسو فیلم گرفتم و گوشی موند دستمـ.. ی جایی زدیم کنار..حالم بد بود..داشتم جلوی خودمو میگرفتم..مامانم پرسید چرا نمی شینی بهش گفتم قدم بزنم یکم روزه بودم و یهو اون شام رستوران رو خوردم سنگین شدم..بقیه زیرانداز انداختن نشستن...عمدا ننشستم...نامزدم گفت بشین بهش گفتم اخه سرازیری داره من حالم بدمیشه...رفت برام ی صندلی اورد از تو ماشین و من نشستم...خب هدف بعدیم همین بود جدا از بقیه بشینم... گفت گوشیم دستته؟یهش گفتم اره راستی،  برام رمزشو بزن عکسا رو ببینم...جلو خانوادم نمیتونست مخالفت کنه..رمزشو زد و گوشیو داد بهم ن تو گالری هم رفته بود..نشستم رو صندلی..گفت بیا با هم ببینیم  بهش گفتم ببین اینایی ک دندونام قد دلفین افتاده و سلفی زشتا رو پاک کنم بعد میام بذار خوشگلشون کنم... خب سریع رفتم تو مخاطبین..اره همون شماره بود مزاحم یک...اس ام اس داشت  رفتم تو اس ام اسا.. مزاحم یک نوشته بود  شبت خوش نفسم  دوست دارم  بوس یک لحظه هنگ کردم..این لحنی بود ک همیشه نامزدم باهام حرف میزد تو چت...ی لحظه حالم از عشق و اون لحنی ک چند ماه بود باهاش ابراز میکرد بهم خورد و دنیااا آوااار شد روسرم...اومدم بیام از پیاما بیرون...ی اسم اشنا دیدم...اسمی ک خیلی دیده بودمش تو دوره اشناییمون...همیشه رگباری تماس میگرفت...مهندس صاحبی...شک کردم اس ام اسشو باز کردم  نوشته بود  من اومدم خونه.افطاری کردی.چه میکنی؟ و پیام بعدی نیمساعت بعد بود اسمشو نوشته بود مجییییید خب فهمیدم این حتما ی خانمه...سریع اسکرین شات گرفتم ازشون و داده رو روشن کردم و برای خودم فرستادمشون و حذف برای من رو زدم... تو این بین نامزدم همش سمت منوونگاه می کردو با یه حالتای خیلی بی قراری میگفت بیا با هم ببینیم..داری چیکارمیکنی...و همش ب جای صحبت با مامان و داداشم بی قراری گوشیو میکرد... تو واتساپ هم مزاحم یک این استیکر 🙂 رو فرستاده بود...و اون مهندس صاحبی ی استیکر واتساپی... سریع از اینا هم اسکرین گرفتم... با خودم گفتم الان مثل قضیه قبلا توجیه می کنه و میگه اونا پیام دادن...(چون هیچ تاریخچه ای هم تو اسم اسا و واتساپ نبود)،پس سریع رفتم تو استوری ها و استوری مزاحم یک رو سین زده بود..از اونم اسکرین گرفتم و رفتم برا خودم فرستادمشون...ی شماره ناشناسم بود ک ی صدا فرستاده بود ب نظر موزیک میومد اما وقت دانلود نداشتم..سر فرستادن عکسای اخر برای خودم، نامزدم اومد بالا سرم و گوشیشو از دستم کشید... گوشیو گرفتو گفت دیگه بسه همشو گشتی.. با کشیدن گوشیش از دستم خودش کاری کرد ک مامانم و داداشم ی جوری شد نگاهشون..مامانم گفت چتونه پس شما دو تا...نامزدم ناراحت نشست بهم چایی دادن...حالا گوشیشو جلو مامانم اینا کشیده بود انگار برام مجوز صادر شد بذارم بقیه بفهمن...بهش گفتم میخوام زنگ بزنم گوشیتو میدی..داد منم زنگ زدم ب مزاحم یک..جواب نداد...بعدداومدم نامزدموگفت جواب نداد؟؟بشین.. یکم نشستم و تحمل کردم گفتم تهوع دارم حالم خوب نیس..بریم...نمبتونم بمونم... رفتیم سمت خونه..اهنگ ارون افشار پخش می شد. .... باونهایت سرعت می رفت وو نمی رسیدیم...سر نبش خونمون بودیم بالاخره رسیدیم...حلقه مو دراوردم..نگاش کردم...دلم نمی اومد ازش دل بکنم...با هزار ارزو و عشق خریده بودیم و دستم کرده بود...گذاشتمش تو انگشت اشارم...گفت بمون نرو کارت دارم... داداشم بهش گفت اگه صبرا خودش دوست داره باهاتون بیاد واگرنه بفرمایین داخل در خدمت باشیم.. داداشم باهاش دوستانه همیشه و صمیمانه برخورد می کرد..این اولین برخورد رسمی اش بود و خیلیم برا نامزدم سنگین اومد... از مامانم اجازه گرفت و راه افتاد رفتیم حرف بزنیم.