شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃 نجمه سه روز بعد، صبح زود فریبا خانم اومد خونمون ،دیگه به نظرم مهربون نمیوم
❤️🍃 حموم اون روز بیشتر از اینکه حموم عروسی باشه، شبیه غسالخونه بود برام..وقتی برگشتیم خونه، خانم جون گفت فریده دختر ملیحه خانم منتظرته، زود موهاتو خشک کن برو اونجا...اخم کردم و گفتم نمیدونستم دو هفته ای آرایشگر شده،خانم جون هیچی نگفت و رفت تو آشپزخونه نرگس منو نشوند و خودش بالا سرم وایستاد و با حوله افتاد به جون موهام که خشکشون کنه، از درد اشکم دراومد اما دهنمو باز نکردم، انگار لذت می‌بردم از درد کشیدن... کارش که تموم شد، منو نسرین رفتیم خونه ملیحه خانم، یه بالشت آورد گفت دراز بکش که تا مسلط باشم رو صورتت، خنده م گرفته بود، مثلا داشت با کلاس حرف میزد، یکم که گذشت به نسرین نگاه کردم، طفلک خواهرم واسه آرایش رو صورتم ذوق می‌کرد، یاد روز اولی افتاده م که با فریبا خانم رفتیم خرید، چقدر اون روز واسه اون لوازم آرایشا ذوق کرده بودم،بعد از عقد که تازه عقلم اومد سرجاش، هموشونو تو بیابون پشت خونمون چال کردم... تموم بدنم خشک شده بود، بلاخره اجازه داد بلند شم، خودش که خیلی ذوق زده شده بود، یاد اون ضرب المثل افتادم که هیچ ماست بندی نمیگه ماست من ترشه، اینه رو داد دستم و گفت ببین خودتو چه ماه شدی، راست می‌گفت خیلی عوض شده بودم، از یه دختر بچه ساده، به یه زن جا افتاده تبدیل شده بودم، اینه رو از دستم گرفت و گفت بیچاره آقا داماد امشب پس نیفته خوبه، دوباره یاد سرنوشت مزخرفم افتادم، حرفش یه تلنگر شد واسه اشکهایی که چندساعت جلوشونو گرفته بودم، فریده زد تو صورتش گفت خاک تو سرت چرا گریه میکنه، همه آرایشت خراب شد ، غصه چیو میخوری نجمه ، کی تو فک و فامیلامون با عشق و عاشقی ازدواج کرده که تو دومیش باشی، خدا بزرگه، من مطمئنم کم کم عاشقش میشی، با دستمال اروم آروم اشکامو پاک کرد و یکم دیگه کرم مالید به صورتم که جای اشکام معلوم نباشه، بعدم موهامو یه مدل ساده جمع کرد پشت سرم. کارش که تموم شد، نسرینو فرستاد تا به خانوم جون بگه لباسمو بیارن، لباسی که اصلا ندیده بودمش هنوز.خانم جونو نرگس که از در اومدن تو فریده کل کشید، نرگس اومد بغلم کرد و ملیحه خانم اسپند دود کرد. اما خانم جون ساکت یه گوشه وایستاده بود.. لباس عروسمو پوشید، اصلا یادم نمیاد مدلش چه جوری بود، بقیه ساعت‌های اون روزو من ساکت موندم، دیگه هیچی مهم نبود برام، آب از سرم گذشته بود دیگه دست و پا زدن بی فایده بود... چیز واضحی از مراسم یادم نمیاد، اما آخر شبشو خوب یادمه. آقاجون دستمو گرفت، یهو رنگش پرید گفت چرا انقدر دستات سرده، گفتم آقاجون من مُردم، شما منو کشتین، از فردا راحت بیاین سر خاکم... بیچاره اقاجونم مچاله شد، دستمو فشار داد و فوری رفت بیرون که کسی نبینه شکستنشو، خانم جون احمدو بغل کرد و بعدم منو، دستمونو گذاشت تو دست همو آروم جوری که فقط من بشنوم گفت نشنوم با شوهرت بد حرف زدیا، بچسب به زندگیت...همه رفتن، من موندم و یه غریبه که شوهرم بود، تو یه اتاق 9 متری تو خونه فریبا خانم... با لباس عروس نمیتونستم بشینم، جایی هم نبود که بتونم لباسمو عوض کنم، احمد دراز کشید بود و ساق دستشو گذاشته بود رو چشماش، آروم گفتم برو بیرون میخوام لباسمو عوض کنم. حرفم تموم نشده بود که با اخم نگام کرد، مگه من غریبه ام، همینجا عوض کن، میمردم بهتر از این بود، خیره تو چشاش گفتم این آرزو رو با خودت به گور میبری، یهو بلند شد و نشست. همینجوری که خیره بود بهم با یه لحن چندش آوری گفت مثل اینکه دلت میخواد کمکت کنم لباساتو عوض کنی، خون تو تنم یخ بست، بلند شد و اومد کنارم نشست، اشکام دونه دونه میریخت رو لباسم،واسه هزارمین بار تو دلم از خدا مرگ خواستم ولی صدای من خیلی وقت بود که به گوش خدا نمی‌رسید،دستشو گذاشت رو دستمو گفت نجمه بدقلق نباش..چشمامو با درد بستمو واسه مرگِ آرزوهام زار زدم .. صبح روز بعد، وقتی بیدار شدم احمد رفته بود سرکار، نیم ساعت بعدش، خانوم جون و نرگس برام سینی صبحونه آوردن، خانوم جون رفت پیش فریبا خانم، و نرگس اومد تو اتاق ما، پرسید خوبی؟! درد نداری؟! گفتم این پیش دردی که رو قلبم گذاشتین هیچی نیست، نرگس اخم کردو پرید بهم چته تو؟! چیکارت کردیم ما؟ از خداتم باشه، از صدقه سر من تو این شوهرو داری، چشام اندازه دوتا گردو ‌شد و دهنم از این همه پررویی باز موند ، یه نگاه دیگه بهم کرد و رفت.ظهر بود که یکی در اتاقو زد، چادرمو سرم کردمو درو باز کردم، آقا محمد بود، پدر شوهرم حساب میشد دیگه، چقدر سنگین بود برام کلمه شوهر..مرد مهربونی بود، تو اون خونه تنها کسی بود که دوسش داشتم.گفت دختر بیا پایین ناهار بخور، نگاش افتاد به سینی صبحونم، اخم کرد و گفت صبحونه ام نخوردی که، بیا بریم دخترم، با نخوردن هیچی درست نمیشه،فقط خودتو اذیت میکنی.رفتم سر سفره، خواهر برادرای احمد همه شون بودن، جز خواهر بزرگش که ازدواج کرده بود بقیه مجرد بودن، دو تا خواهر داشت و پنج تا برادر. ...