#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃
ستاره
اونجا کلی عکس گرفته بود و تو هر عکسی که خودش بود یه خانمی دقیقا کنار بود....
یهو ازش پرسیدم این کیه؟؟؟ گفت راست و بهت بگم؟؟؟گفتم اره....
اینم بگم که وقتهایی که سرحال بود و مهربون خیلی باهام صمیمی میشد.... بشرطی که هیچ اعتراضی نمی کردم.
گفت اینو صیغه کردم.....
باورم نمیشد.... گفتم مضخرف نگو... گفت باشه اگه دوست داری دروغ بگم بهت..... اره تو راست میگی. ...
ولی دارم بهت میگم که بعدا یوقت فهمیدی شوکه نشی... گفت تو عشقمی... زندگیم. ... ولی من دیگه گفتم بجای اینکه گناه کنم با این و آون. یکی رو صیغه کنم..... گفت خودت می دونی من نیازم بیش از حد عادیه.... اصلا من غیر عادیم. چکار کنم. تو رو هم طلاق نمی دم.... و من در خودم شکستم و خورد شدم .... حالا فهمیدم چه اشتباهی کردم وقتی می رفتم گوشیش و چک می کردم.... اون وقتی فهمید من متوجه میشم و هیچی نمی گم.... پس قبح کارش از بین رفت و آخر سر اومد گفت اره یکی رو صیغه کردم. هر کار می خوای بکن... کاش از اول نمی رفتم سراغ گوشیش.... کاش نمیفهمیدم. ...
یه نگاهی بهم کرد و گفت خب مگه تو نگفتی آب از سر من گذشته چه یکی چه ده تا... خب من دارم سومی رو میگیرم. ... گفتم اونم تو طبیعت..... گفت یجوری میگی انگار اشکالی داره و کار اشتباهی ه... گفتم دلم می خواد بمیرم.... گفت حتی شوخیشم زشته... چطور دلت میاد این طفلهای معصوم بی مادر باشن. ....
فقط می دونم آنقدری که با من راحته از آون خانمه می ترسه... دروغ چرا ته دلم خوشحالم. .. دلم می خواد آون زنی که زندگیشو رو خرابه های زندگی من ساخت. .. بفهمه که دست بالای دست بسیار.ه..
بچه ها من خودم رو واقعا مقصر می دونم چون شوهرداری و سیاست بلد نبودم. .... و با هیچ کس هم مشورت نمی کردم. البته آدم های قابل اعتماد و با تجربه خیلی خوبن اگه آدم باهاشون مشورت کنه.
و این که مادرشوهرم م مقصر می دونم چون از اول نامزدی اجازه نداد من و همسرم باهم خوش باشیم و مدام تنش و بحث ایجاد می کرد زندگیمونو پر از حاشیه کرد... و همسرم رو به شدت به خودش وابسته می کرد... طوری که از اول عقد ما مدام همسر من انگار عزیز درونه خونه بود... و تازگیها که برادرشون رم عقد اکرد دقیقا آون الان عزیز درونه خونه شده.... مثلا ماشین اصلا به ما نمی داد
بچه ها یوقت من خیلی ناراحت بودم ازش می گفت به شوخی حالا مگه چیه یه زن دیگه دارم..... خوبه برم بازم بگیرم.... منم بهش می گفتم برو ده تا بگیر دیگه برای من مهم نیست.
اصلا به ما نمی داد واسه تفریح های دو نفری که مثلا بریم باهم جایی خوش باشیم... یا حتی خانوادگی با بچه هام... هیچ وقت تنها جایی نمی رفتیم..... فقط با خودشون.... ولی بعدها همسرم به بهانه کار ماشینشون رو می گرفت و با کسی دیگه تفریح می رفت.... بالاخره گذشت... امیدوارم خدا اشتباهات منو ببخش. .... الان دوست دارم اگه واقعا زن سومی گرفته دلم می خواد خانواده اش بفهمن تا متوجه بشن اگه واقعا من مشکل داشتم پس زن دوم دیگه باید نیاز هاش و تامین می کرد... چرا دیگه زن سوم....
.
. بچه ها من هنوز وقتی توی فیلم میبینم که دو نفر عاشقانه به هم نگاه می کنن دلم یجوری میشه.... واقعا دلم عشق واقعی می خواست...
اما خداروشکر سه تا فرشته معصوم داده بهم که می خوام همه عشق و محبت م رو نثار اونها کنم.
چند بار دعوامون شد و بیرونم کرد ولی از دلتنگی بچه هام برگشتم... ولی یبار بیرونم کرد سر اعتراضم به این کارهاش که رفتم توی یه امامزاده نشستم.... تا شب شد بعد رفتم م خونه بابا. طاقت آوردم دقیقا آون اومد به غلط کردن افتاد التماسم کرد و من برگشتم.... ولی دست از کارهاش برداشت. .. تازه میگه از آون بار فهمیدم که نمی تونم بدون تو زندگی کنم
خلاصه اینم زندگی تلخ من بود
ان شالله که زندگیای شما شاد و آباد باشه
پایان ✅✅✅