شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃 شیدا گفت  پیش باباش موقتا  کار میکنه ،تصمیم ب ازدواج داره ...  و به دنبال
❤️🍃 عاطفه این داستان زندگیمونه....البته قهرمانش مادرمه.....تقدیم به همه مادرایی که عاشقانه زندگی میکنن و بی انتظار خدمت ... این داستان و نوشتم که بگم همه تو زندگی مشکل داریم وتا دیر نشده قدر دان تک تک لحظاتمون باشیم سلام .نمیدونم از کجای زندگیم بنویسم.ولی میخوام از بچگیم بگم....تا ازدوواجم....شایدم بقیشم نوشتم. من اخرین بچه یه خونواده هفت نفریم...ما یه خونواده متوسط مرفه بودیم ...بابام سواد قرانی داشت و مامانم تا سیکل بیشتر نخونده بود.مامانم تنها فرزند از زن اول پدربزرگم بود .پدر بزرگم خان بود ،به خاطر همین زن زیاد گرفته...از زن دومش پنج تا بچه و از زن سوم چون بچه دار نمیشده طلاقش داده بود...مامان مامانم هم طلاق گرفته ...داستان از جایی شروع میشه که واسه یکی از دایی هام میخواستن زن بگیرن .خانومی که داییم پسندیده بود تبریزی بود واسه همین تصمیم بر این شد که بزرگترا همگی با هم برن خواستگاری یعنی دادییم و مامانشو دوست صمیمیش (با اصرار داییم رفته بود)و چندتا بزرگ دیگه به غیر از پدر بزرگ و مامانم و خواهر برادرا...اخه پدربزرگم چون خان بوده افت داشته واسه پسرش بره خواستگاری...مرد مستبدو خشنی بود خانواده که راه افتادن برن خاستگاری ...متاسفانه تو همون اولای جاده با یه کامیون شاخ به شاخ میشن و همگی حتی اون دوست صمیمی داییم که یکی یه دون انم بود فوت کردن ....هفت نفر باهم...مامانم بچه بزرگ خونه بود و مسئولیت بچه های دیگه با مامانم ....بعد از فوت اونها بابابزرگم تصمیم گرفت دختر خانی رو بگیره که از بچه هاش مراقبت کنه اون موقع مامانم سیزده ساله بود ،وقتی پدربزرگ ......خانوم و گرفت از اونجایی که خانوم دختر خان بودن نه اشپزی بلد بود نه خونه داری و نه هیچیه دیگه...به قول خودش کنیز و کلفت  داشتن واسه همین الانم که الانه با گذشت سی وپنج سال زندگی همچنان چیزی درست نمیکنه...و فقط تنها کاری که ازش بر میاد. حموم کردن و دسشویی رفتنه بالاخره این زن الان مادربزگ ناتنیه منه....از اونجایی بگم که برای مامانم از دست دادنه هفت نفر همزمان خیلی سخت بود و افسردگی گرفته ...از طرفی درد از دست دادنه مادر ناتنیش ،(خیلی خانومه خوبی بوده) از طرفیم بزرگ کردن پنج تا بچه قدو نیم قد .....پدر یزرگمم اصلا دلسوز نبود ..به گفته مامانم خونشون کوزی گونی بوده...یعنی یهطرف خونه بوده وسط حیاط اونور حیاط یه خونه دیگه... بچه ها اینور زندگی میکردن ،خانوم جدید و پدربزگم اونور حیاط...مامانم خیلی سختی کشیده بود صبحا پامیشده صبحونه میداده حیاط میشسته غذا میپختهو در اخر همیشه دیر به مدرسه میرسید و با دعوای ناطمشون و خط کشای محکم که جاش تو دستاش مونده بود مواجه میشد....یه سالی میگذره و مامانم خاستگار داشته...بابا بزرگم بدون مشورت شوهرش میده....بابام مامانمو خیلی دوست داشت از اونجایی که مامان وابسته خواهر برادرا بوده و اونا هم خیلی کوچیک بودن از بابام خواهش میکنه که اونارم بیارن و بزرگشون کنن....(بابام مرد بزرگیه خیلی دلش بزرگه)...اونم قبول میکنه.به این ترتیب این بچه هارو یعنی خاله ها و داییامو مامانم بزرگ میکنه و حکم مادر داره براشون،از طرفیم پدر بزرگم با خانومش دوباره بچه دار میشه.....و مادر من هم همینطور ،من و خواهرامو برادرمو با فاصله های 3-4سال به دنیا میاره...من که به دنیا اومدم بابام دونه دونه عروسی خاله هامو و داییمو گرفت و بالاخره بعد از چند سال تازه شدیم یه خونواده .......خواهر بزرگم به 18نرسیده عروس یه خونواده شد که از نطر فرهنگی زیر صفرن ،نمیدونم چه جور شد بابام این طفلکیو داد به اونا.یه شوهر بسیار بد اخلاق داره که هنوزم که هنوزه بعد گذشت 24سال رفت وامد نمیکنه و فقط خواهرمو با بچه هاش میاره میزاره خونه بابام و میبره....اولا خواهرم طلاق میخواست بعد به خاطر پسرش پشیمون شدو رفت و اون زندگی خفت بارو داره تحمل میکنه... خواهر دومم نامزد شدو از شانس بد پسره معتاد بود و طلاق گرفت ....خواهر سومم مجرده و خواهر چهارمم با یه خانواده خیلی خوب وصلت کردو خدارو شکر خوشبخته و برادرم که مجرده و من که ازدواج کردم.......اما چه عروسی......حرفدلم اینجاست ....(مامانم تازه راحت شده بود بچه ها بزرگ شدن و همه تحصیلکرده)خوب یا بد داشت میگذشت ....مامانم خانوم لارجی بود کرور  کرور پول خرج میکرد و همیشه میگفت زنی که خرج نداره ارج نداره البته بابامم کاری بهش نداشت ،چون خودشم دست ودلباز بود و معتقد بود سختی که مامان تو بچگیاش کشیده رو با یه چیزی باید جبران کرد اونم ترجیح میداد پول بده بهش....تقریبا...ده سال پیش بود که زندگی ما با همه خوبیاش تبدیل شد به جهنم.... ... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽