شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃 مارال من مارال هستم و الان ۳۲ سالمه. یه دختر قد بلند ،با موهای بلند و مژه
❤️🍃 مارال شاهین هم دستشو به علامت زنگ بزن تکون داد و رفتن. اونا رفتن .الناز میگفت خدایی چرا جو دادی که من اینطوری داد بزنم؟بنده های خدا داشتن رد میشدن،الان میگن ترشیده بودن میخواستن به زور مخ ما رو بزنن.همون روز رفتیم و من یه سیم کارت ایرانسل خریدم.حس کنجکاوی و هیجانات دخترونه م راحتم نمیذاشت. سیم کارت خودمو دراوردم و بدون اینکه کاغذ رو بیارم شمارشو از حفظ گرفتم.دو تا بوق خورد از استرس نزدیک بود غش کنم.قطع کردم.دستام میلرزید و نوک انگشتام یخ زده بود.دو دقیقه نشده گوشیم زنگ خورد.خودش بود.تماسو وصل کردم ولی حرف نزدم گفت بفرمایید؟امری داشتید؟بعد که دید حرف نمی زنم گفت آهو خانم خودتی؟ آهو؟گفتم ظاهرا شما چپ و راست به همه شماره میدی.اشتباه گرفتی من آهو نیستم.منتظر باش آهو خانمت زنگ بزنه.چقدر تو ذوقم خورده بود.پیام داد مگه مارال به معنی آهو نیست؟از گیجی خودم خجالت کشیدم.دوباره زنگ زد.گفت میدونی چقدر منتظر زنگت بودم؟حالا هم که زنگ زدی اول بسم الله قهر کردی؟ واااای از این دلهره که دست از سرم بر نمی داشت. گفتم خب زنگ زدم حالا بگو چکار داشتی؟خندید گفت زنگ زدم راجع به اتفاقات جنگ جهانی دوم حرف بزنیم.بذار حرف آخر رو اول بزنم.من دوستت دارم.حتما خودتم می دونی.میخوام با من زندگی کنی گفتم چطور ؟گفت اشنا بشیم و بعدا ازدواج کنیم.گفتم من نمیخوام دوست بشم با کسی گفت اگه دوست نداری چرا زنگ زدی؟لال شدم.زود به خودم اومدم گفتم خیال می کردم مرد شدی قصدت جدیه.نمی دونستم میخوای دوست پیدا کنی الکی هم وعده نده همون لحظه صدای در اومد و من قطع کردم.پشت سر هم پیام میداد و زنگ میزد.گفتم زنگ نزن مزاحم نشو.من از اول اشتباه کردم زنگ زدم.ببخشید.خداحافظ. راست میگفتم،پشیمون شدم از اینکه زنگ زدم. سیم کارت رو دراوردم.اما کنجکاوی بیش از حد باعث شد دوباره به گوشیم بندازمش.پیام میداد باشه هر چی تو بخوای.من ازخدامه.به خانوادم میگم بیان با خانواده ت حرف بزنن. اما من که به سن ازدواج نرسیده بودم.این مسئله شمشیردو سر لبه بود.به غلط کردن افتاده بودم.میترسیدم بیان و خانوادم بفهمن من بهش زنگ زدم.وای وحشتناک بود. چقدر اون روزا حس گناهکار بودن اذیتم میکرد.توبه میکردم و از خدا میخواستم منو ببخشه.آدم مذهبی نبودم ولی خط قرمز هایی داشتم و از همه اینا مهم تر آبروی خانوادم برام بیش از حد مهم بود. سیم کارت رو دور انداختم و به خدای خودم و وجدانم قول دادم سمت دوستی با جنس مخالف نرم. پیش دانشگاهی شروع شد و فقط چهار روز هفته میرفتیم مدرسه. شاهین نبود.غیب شده بود.البته منم زیاد دقت نمی کردم و بعد مدرسه با سرویسی که اون سال با اختیار خودم گرفتم زود میرفتم خونه.کنکور دادم و رتبه خوبی اوردم.با اون رتبه راحت میتونستم خیلی از رشته های خوب شیراز رو قبول بشم.تصمیم داشتم حقوق یا روانشناسی شیراز رو انتخاب کنم. اون روز رفته بودم مشاوره انتخاب رشته قلم چی.وقتی اومدم خونه بابام اونجا بود.اون وقت روز یه کم تعجب آور بود.گفت باباجون لباستو عوض کن بیا کارت دارم.منم که ترسو،ضعف کرده بودم.با خودم هزارتا فکر بد کردم.زود لباس عوض کردم و رفتم اتاق بابا.مامانم اونجا بود.حس بازپرس های ویژه قتل رو بهم القا میکردن.گفتم چی شده؟مامان گفت فرداشب مهمون داریم خواستیم بهت اطلاع بدیم آماده باشی.گفتم کی میخواد بیاد؟بابا گفت خانواده آقای .... از آشناهای دور عمو محسن.حدسم درست بود میخواستن واسه خواستگاری من بیان.اما آقای.....کی بود؟منو کجا دیده بود؟ عجب استرس پدرسوخته ای داشتم من!کلا زندگیمو مختل کرده بود.با هر صدایی باهر اتفاقی وحشت زده میشدم و قلبم میومد توی دهنم. عجیب بود که خانوادم رضایت داده بودن خواستگار بیاد.به اشاره مامان رفتم تو اشپزخونه تا اومد گفتم مامان چه خبره؟گفت میخوام شوهرت بدم و بعدشم به قیافه آویزونم کلی خندید.دید شوکه شدم گفت نترس مگه لولو میخواد بیاد؟خواستگاره دیگه.نخواستی جواب رد میدیم این چه قیافه ایه؟ تا فردا شب که مهمونا بیان چه خیالاتی که توی این ذهن فعال من نیومد.شکست عشقی خورده بودم من میخواستم با شاهین ازدواج کنم حتی اونو توی کت و شلوار و خودمو توی لباس عروس تصور کرده بودم.اصلا چی شد که تا درسم تموم شد سروکله خواستگار ها پیدا شد؟ شب خواستگاری از استرس بی امان شام نخوردم و فقط یه فنجون چای و دو تا قند انداختم بالا که غش نکنم. مراسم کاملا کلیشه ای شروع شد.من تو اشپزخونه قایم شدم تا خواستگارا بیان.بعد که صدام زدن پخخخخخخ بپرم وسط هال و چای ببرم. چقدر حرف میزدن اینا.من داشتم از فضولی میمردم عین خیالشون نبود.دل میدادن و قلوه پس میگرفتن. بالاخره صدام زدن.با مانتو شلوار نخودی و شال زرشکی و یه سینی چای رفتم و ای کاش قبل رفتن یه لیوان آب قند با خودم میبردم... ....