🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 •°﷽•° رمان دو مدافع🕊 بعد دوماه ندیدنش... بوی عطرش زیر بینی می پیچد. به قدم هایم سرعت می بخشم و بالاخره به کلاس میرسم. استاد که مرا میبیند، سلام میدهم. من_ سلام استاد. برمیگردد... مرور آن چشم های مشکی که دو ماه است هرشب عکسش را دوره می کنم... نگاهم را می دزدنم. استاد_سلام تاخیر داشتیم خانم شریفی!! می‌خواهم چیزی بگویم که زودتر می گوید: استاد_ ولی چون اولین بار تونه اشکال نداره. بفرمایید تو. نفس عمیقی می کشم و سید کمی عقب می‌رود تا وارد کلاس شوم. روزهای تکراری از پی هم میگذرند... باده و مامان روز به روز سردتر می‌شوند و در این میان رفت و آمد های فربد روی مخم می رود. غروب باید بروم حوزه اما حالش را ندارم. شماره ریحانه را می‌گیرد و روی اسپیکر می‌گذارم. خوب است که مامان به دوره و باده به خانه دوستش رفته. ریحانه _جونم بهاری؟ من_ سلام ریحان. خوبی؟ ریحانه_ فداااات. تو چطوری؟ کجاهایی؟ من_ خونه. ریحان من امروز نمیام حوزه. ریحانه _چییییی؟! من_ چرا جیغ میزنی؟؟؟ ریحانه_ نه! بیا. جلسه امروز مهمه. در یخچال را باز می کنم و بطری آب معدنی را بیرون می کشم. ✍به قلم بهار بانو سردار ... 𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯ @azshoghshahadat 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋