🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋 •°﷽•°
رمان دو مدافع🕊
#part94
علی_ سلام! خانم من چرا اینقدر پریشونه؟! چیزی شده؟!
برگه آزمایش را بالا می آورم و می گویم:
من_ علی! اینو ببین. مثبته
و اشکم سرازیر می شود...
هل شده...
جلو میآید و برگه را از دستم می گیرد.
می فهمد که جواب چه چیز مثبت است.
صدای فریاد هایش خانه را می گیرد.
علی_ خداااا... دارم بابا میشم... بهار بچمون... خدایا شکرت...
و در آغوشش که جای میگیرم، همه چیز بی اهمیت میشود...
علی باشد، آغوشش، پناهگاهم باشد هر اتفاقی که میخواهد بیفتد.
***************
خسته است اما بازهم آغوشش را دریغ نمی کند...
با دستانش مشغول نوازش موهایم می شود.
چشمانم را می بندم و عطر علی را به مشام میفرستم.
علی _خانومم؟
من_ جانم؟
علی_ منو کی به تو داد؟
من_تورو...؟
علی_ کی باعث شد تو الان اینجا باشی؟
کمی فکر می کنم...
من_ شهید مدافع حرم...
تا صبح نخوابیده ام...
بیمکث حرفهای دیشب علی در ذهنم تکرار میشود...
✍
به قلم بهار بانو سردار
#ادامہ_دارد...
𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯
@azshoghshahadat
🦋
✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋