#قسمت_دوم (۲ / ۲)
#خوشحالی_من_بهخاطر_مجروحیتم...!!
🌷....همان شوک که بندههای خدا ناخواسته وارد کردند باعث شد که زبان من باز شود. بعد از چند روز توانستم از تخت پایین بیایم و هیچ کس هم نمیدانست که من کجایی هستم. حدود بیست روز بعد مرا پیدا کردند. خیلی دوست داشتم ببینم که چطوری شدم. تلاش کردم بروم پای آیینه. هر چه نگاه میکردم، دیدم کس دیگری است. ۱۸۰ درجه تغییر کرده بودم. گفتم که اقلاً این توجیهی باشد برای خانواده های شهدا و از این موضوع خیلی خوشحال بودم. وقتی مرخص شدم دیدم که همه بچه ها از غرب و جنوب سرازیر شده اند برای دیدن من. به خانواده گفتم میخواهم بروم جنوب (دزفول) و آنها خیلی تعجب کرده بودند. فکر میکردند من هذیان میگویم.
🌷....برایشان توضیح دادم که اگر برای یکی از این بچه ها توی راه اتفاقی بیفتد من تا آخر عمر عذاب وجدان میگیرم، ولی من یک نفر هستم و با هر سختی و با آمبولانس میروم آنجا و یکی ـ دو روز بچه ها را میبینم و برمیگردم. بعد از پنجاه روز با امضای خودم از بیمارستان مرخص شده بودم. روزی هم دو بار باندهای من را عوض میکردند و آنقدر درد میآمد که یک بار یکی از پرستارها را نفرین کردم که انشاءالله یک بار توی یکی از این بمباران ها ترکش بخوری و بدانی من چه میکشم. بنده خدا مرا ول کرد و رفت.
🌷وقتی رفتم جنوب (دزفول) خواستم باندهایم را عوض کنم، گفتند یک دکتری هست طرح پانزده روزه دارد که اینجاست. بنده خدا گفت خیلی شانس داری، یک پماد دارم که اصلاً پیدا نمیشود و گوشتآور است و هر دفعه که بزنی کلی گوشت روی زخم تو را میگیرد. پمادها را مصرف کردم. خیلی زخمهایم خوب شد که آخرهای استفاده از پماد بود که آن را گُم کردم و هر جا رفتم پیدا نشد و همه دور ما جمع شده بودند میگفتند این پماد عتیقه است. باور نمیکردند که زخم های من آنقدر خوب شده باشد.
راوی: رزمنده دلاور حاج محمد طالبی (رهبر معظم انقلاب به او نشان شجاعت دادند و سید شهیدان اهل قلم او را «ببر کوهستان» نامیدند.)
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada