ای ز داغ تو روان، خون دل از دیده حور! بی‌تو عالم همه ماتمکده تا نفخه صور ز تماشای تجلای تو مدهوش، کلیم ای سرت سرّ «انا ‌الله» و سنان، نخله‌ طور! دیده‌ها، گو همه دریا ‌شو و دریا، همه خون که پس از قتل تو، منسوخ شد آیین سرور شمعِ انجم، همه گو اشک عزا باش و بریز بهر ماتم‌زده، کاشانه چه ظلمات، چه نور پای در سلسله سجاد و به سر تاج، یزید خاک عالم به سر افسر و دیهیم و قصور! دیر ترسا و سر سبط رسول مدنی آه! اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور تا جهان باشد و بوده است که داده است نشان؟ میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور سر بی‌تن که شنیده است به لب، آیه‌ کهف؟ یا که دیده است به مشکوه تنور، آیه نور؟ جان فدای تو! که از حالت جان‌بازی تو در طف ماریه از یاد بشد، شور نشور قدسیان سر به گریبان به حجاب ملکوت حوریان دست به گیسوی پریشان ز قصور غرق دریای تحیر ز لب خشک تو، نوح دست حسرت به دل از صبر تو، ایوب صبور مرتضی با دل افروخته، «لا حَول» کنان مصطفی با جگر سوخته، حیران و حصور کوفیان، دست به تاراج حرم کرده دراز آهوان حرم از واهمه، در شیون و شور انبیا محو تماشا و ملائک، مبهوت شمر، سرشار تمنا و تو، سرگرم حضور