🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 وقتی حمام می رفت🛁، چراغ را خاموش می کردیم.💡 یک بار در دستشویی را به رویش بستم.🚪 دنبالمان می دوید و می ترساندمان، ولی با اینکه زورش می رسید نمی زد.😊 گاهی که می خواست اذیت کند، با لوله خودکار کاغذ فوت میکرد بهمان.📃😅 دوسال بزرگ تر از من بود. پشت سرهم بودیم. هم بازی بچگی همدیگر بودیم. بزرگ تر که شد، توی کوچه با پسرها بازی می کرد⚽️ و من هم با دخترها خاله بازی و عروسک بازی می کردم.🎀 حواسش به ما بود. بچه همسایه، فاطمه را زد.👊🏻 دویدم بزنمش،😤 محسن نگذاشت. شروع کردم به بد وبیراه گفتن.😡 محسن را زدم و نشستم به گریه کردن.😭 چرخش را برداشت و من و فاطمه را گذاشت ترکش و بردمان خانه مادربزرگم تا حال و هوایمان عوض شود.🙃 بزرگ که شد، چیدمان اتاقش خیلی مرتب بود. لباس هایش را اتو میکرد.😌 اگر مشکلی داشتیم کمکمان می کرد. حالا در مسئله های ریاضی یا قرآن خواندن. قرآن زیاد می خواند. شب ها حافظ می خواند و می خوابید.😌 انواع مداحی ها را گوش می داد.🎧 این اواخر توی خانه مادرم «منم باید برم» را زیاد می خواند. نوحه های حاج محمود کریمی را مثل خودش می خواند.😍 صدایش خیلی خوب بود؛ ولی چون می خواستیم سر به سرش بگذاریم، مسخره اش می کردیم.😁 راوی: زهره حججی (خواهر شهید)💓 منبع: کتاب سربلند🌷 شادی روح شهدا صلوات💝 🍏 🍎@bache_shiee 🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈