✨
خاطراتی از شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_دوازدهم
ـــــــــــــــ ـ ـ ــــ✨
✅ راوی سردار چهارباغی
مردم نبل و الزهرا به حضرت آقا نامه داده بودند که چند سال است ما در محاصره هستیم، فکری برایمان بکنید. حضرت آقا هم به حاج قاسم گفته بود برو ببین چه کار میشود کرد.
«فوعه»، «کفریا»، «نبل» و «الزهرا» 4 شهر شیعه نشین در سوریه هستند. حاج قاسم رفت و از حضرت آقا اجازه گرفت و تعدادی نیرو آورد و عملیاتی را در زمستان سال 1394 در جنوب حلب طراحی کرد.
عملیات سختی بود. حاج قاسم تا نیمههای شب چندین و چند جلسه گذاشت. یک روز از تهران آمد و گفت فلانی و فلانی بیایند و از جمله کسانی که گفته بود بیاید من بودم.
یک جلسه چند نفره گذاشت و گفت حضرت آقا به من اجازه داده تعدادی نیرو برای آزادی نبل و الزهرا و مناطق اطراف حلب و ادلب بیاورم ولی فرمودند نیرو ببر اما تمام تلاشت را بکن شهید و زخمی کم بدهی. من شما را جمع کردم تا ببینم راهکار این که شهید و زخمی کم بدهیم چیست و باید چه کار کنیم.
هر کدام از دوستان نظراتشان را گفتند و هرکس صحبتی کرد. نوبت من که شد گفتم ما به جای نفر میتوانیم از مهمات استفاده کنیم. اگر به ما مهمات و توپ بیشتری بدهید میتوانیم این مناطق را با شهید و زخمی کم آزاد کنیم.
پرسید چه کار میکنی؟ گفتم مرکز هماهنگی و پشتیبانی آتش (مهپا) تشکیل میدهم. گفت همان تطبیق زمان جنگ؟ گفتم بله، همه آتشها را در اختیار من بگذار؛ هواپیما، هلیکوپتر، توپخانه و خمپاره. من در مرکز هماهنگی و پشتیبانی آتش همه آتش ها را باهم هماهنگ میکنم و قول میدهم خیلی از جاها را با آتش بگیریم بطوریکه نیاز کمی به نیرو باشد. بعد نیرو برود و آنجا را بگیرد؛ به شرط اینکه دستم را با مهمات پر کنید.
حاج قاسم قبول کرد. گفت تو همین کار را بکن من هم کمکت میکنم. حاج قاسم وقتی میگفت کاری را میکنم، واقعا میکرد و اگر میخواست بگوید نه، صراحتا میگفت.
بلافاصله مرکز هماهنگی و پشتیبانی آتش یا همان «مهپا» را تشکیل دادیم و همه آتشها را هماهنگ کردیم.
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120