eitaa logo
baghdad0120
1.3هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
4هزار ویدیو
25 فایل
#بسم_الله_قاصم_الجبارین ـــ ـ ـ ـــ🍃 مجموعه سایبری فرهنگی #بغداد٠۱۲٠ تاسیس: جمعه، ۱۳ دی ۱۳۹۸ #قاسم_بن_الحسن را در همه پیام رسان ها دنبال کنید #چ۴۵
مشاهده در ایتا
دانلود
baghdad0120
✨ خاطراتی از شهید #حاج_قاسم_سلیمانی #قسمت_پانزدهم ــــــــــــــــــــــــ ـ ـ ـ✨ ✅ راوی سردار چ
✨ خاطراتی از شهید ـــــــــــــــــــ ـ ـ ـ ــــــ✨ ✅ راوی سردار چهارباغی حاج قاسم یک بار به تهران آمد و برگشت. گفتند حاج قاسم خواسته تا به شما بگوییم یک مهپا (مرکز هماهنگی و پشتیبانی آتش) در شمال حلب بزنید. با خود گفتم برای چه؟ ما که هنوز کارمان در جنوب حلب تمام نشده؟ معمولا این چیزها را از حاج قاسم نمی‌پرسیدیم و دستوراتی که بود را انجام می‌دادیم. تمام نیروها را هم به شمال حلب کشاندند. در جلسه‌ای به ایشان گفتم حاج قاسم ما مهپا را ایجاد کردیم و از او خواستم بیایید برای نیروها صحبتی کند؛ گفت چشم حاج محمود؛ برویم. آمد و در مهپای ما داخل سوله نشست و نیروها را جمع کرد و من یک گزارش دادم و نیروها هم گزارش دادند و طرح آتش و اینها را گفتند؛ نشست و با حوصله گفت که چگونه در وجب به وجب منطقه آتش بریزند و آتش چطور باشد و اولویت‌ها چه باشد. بعد هم گفت اینها را آماده کنید تا من بروم و برگردم. می‌خواست به ایران برود. همه چیز را آنگونه که حاج قاسم می‌خواست برای نبل و الزهرا آماده کردیم و آتش خیلی خوبی ریختیم و بخشی از کار انجام شد. شب عملیات آزادسازی نبل و الزهرا، در «ریتیان» گیر کرده بودیم و کار خیلی سخت شده بود. مسلحین هم تمام نیروهایشان را آورده بودند که ما از آنجا -که یک روستا بود- عبور نکنیم و به نبل و الزهرا نرسیم. اینجا آخرین جایی بود که اگر آزاد می‌شد راحت می‌توانستیم به نبل و الزهرا برویم. یک آتش سنگین طراحی کردیم تا بعد از آن نیروها به جلو بروند. حاج قاسم خودش می‌رفت و همه جا را کنترل می‌کرد. شب عملیات به محل فرماندهی رسید تا عملیات را هدایت کند. نگاه کردم دیدم چشمانش قرمز شده است. دو سه روز بود که مرتباً برای شناسایی می‌رفت و کم خوابیده بود. به او گفتم چشمانت قرمز شده؛ گفت طوری نیست بعدا وقت برای خواب داریم. بعد پرسید کی می‌خواهی عملیات را شروع کنی؟ گفتم نیم ساعت دیگه. گفت آماده شو. گفتم نیم ساعت برو در اتاق بغلی بخواب؛ نگاهی به من کرد و گفت باشه؛ رفت و در اتاق بغلی خوابید. کمی بعد دیدم موقعی است که باید آتش تهیه بریزم. رفتم بالای سر حاج قاسم دیدم خیلی قشنگ خوابیده؛ دلم نیامد صدایش کنم و برگشتم. ابو احمد آنجا بود. به او گفتم رمز عملیات را شما بگو تا شروع کنیم. گفت حاجی را صدا کن. گفتم بالای سرش رفتم دیدم خیلی قشنگ خوابیده دلم نیامد صدایش کنم. ابو احمد هم قبول کرد و با رمز «یا زینب سلام الله علیها » فرمان آتش را صادر کرد. غرش توپ‌ها و موشک‌ها از اطراف ما به سمت ریتیان رفت. چند دقیقه بعد حاج قاسم بیدار شد. آمد و من را در جمع پیدا کرد و گفت مگر نگفتم منو صدا کن؟ گفتم بالای سرتان آمدم از بس قشنگ خوابیده بودید دلم نیامد بیدارتان کنم، گفتم ابو احمد رمز را گفت و شروع کردیم. گفت نه، باید من را بیدار می‌کردی. نظرش این بود -البته نمی‌گفت ولی ما می‌فهمیدیم- که وقتی من رمز را بگویم، همه نیروها صدای مرا از بیسیم می‌شنوند و روحیه می‌گیرند. دشمن هم استراق سمع می‌کند، اگر صدای مرا بشنود روحیه‌اش تضعیف می‌شود. واقعا هم همین بود. گفتم بیا پشت بیسیم به نیروها خدا قوت بگو. آن شب ریتیان به سختی آزاد شد. چندین مرحله عملیات کرده بودیم و آزاد نشده بود اما این بار به یاری خدا ریتیان آزاد شد. 🔷ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @baghdad0120
baghdad0120
✨ خاطراتی از شهید #حاج_قاسم_سلیمانی #قسمت_شانزدهم ـــــــــــــــــــ ـ ـ ـ ــــــ✨ ✅ راوی سردار
✨ خاطراتی از شهید ـــــــــــــــــ ـ ـ ـ ـــــ✨ ✅ راوی سردار چهارباغی اولین نفراتی که وارد نبل و الزهرا شدند، حاج قاسم بود و ما. نبل و الزهرا چند سال بود که در محاصره قرار داشت. وقتی دیدند حاج قاسم آمده باورشان نمی‌شد. حاجی بر سر بچه‌های کوچک دست می‌کشید و به آنها شکلات و شیرینی می‌داد. مردم هم هلهله و خوشحالی می‌کردند و صلوات می‌فرستادند و به عنوان تبرک به ایرانی‌ها دست می‌کشیدند و دست می‌دادند. اینها چند سال در محاصره بودند و حالا ایرانی‌ها آمده بودند و آنها را از محاصره خارج کرده بودند و حاج قاسم هم داخل شهر بود. این برای جمهوری اسلامی ایران خیلی عظمت است. بعد حاج قاسم مستقیم به خانه شهدا و گلزار شهدا رفت و فاتحه خواند. همانجا هم ناهار آوردند و خورد. دو نفر از محافظینی که با او شهید شدند هم آن روز حضور داشتند. نبل و الزهرا با اقتدار جمهوری اسلامی ایران و با تدبیر و شجاعت و پیگیری حاج قاسم آزاد شد. در جنوب حلب جایی هست به نام «خلصه» که کمی با العیس فاصله دارد. صبح من در قرارگاه بودم و با حاج قاسم نماز صبح را خواندیم. حاج اصغر صبوری یک روز به من گفت، حاج قاسم فقط وقتی اینجاست راحت خوابش می‌برد. شما آمدید و قرارگاه نصر را دیدید؛ حاج اصغر می‌گفت حاج قاسم وقتی در خانه است نگران منطقه است و شب و روز و نصف شب زنگ می‌زد تا ببیند وضعیت منطقه چگونه است حتی وقتی که در تهران و در دفترش در نیروی قدس بود. یک روز در قرارگاه، حاج قاسم به من گفت حاج محمود بیا با هم به خلصه برویم، خلصه را بلدی؟ گفتم بله بلدم ولی خلصه هنوز آزاد نشده، کجا برویم؟ گفت می‌ترسی؟ گفتم نه، نمی‌ترسم ولی نمی‌خواهم شما بیایید. گفت نه، بیا و حرف نزن. من و پورجعفری همراهش بودیم و حاج قاسم هم جلو نشست. یک ماشین محافظ هم جلویمان بود. حاج قاسم قبل از حرکت رفت و غسل شهادت کرد. او اکثر روزهایی که به منطقه درگیری می‌رفت غسل شهادت می‌کرد. من در مدتی که با ایشان بودم یاد ندارم شبی نماز شب نخوانده باشد. یک ساعت قبل از نماز صبح بیدار می‌شد و نماز شب می‌خواند و بعد از نماز صبح حرکت می‌کرد و به سوی منطقه می‌رفت. هر روز غسل شهادت می‌کرد. وقتی بیرون می‌آمد لباس‌هایش هنوز خیس بود. به او می‌گفتم لااقل سرت را خشک کن. به شهر خلصه رفتیم. دیدیم از همه طرف گلوله می‌آید. گفتم حاجی اینجا آلوده است و هنوز پاکسازی نشده، کجا می‌روی؟ گوش نمی‌کرد. گفت (...) کجاست؟ (...) همان اطراف در یکی از خانه‌ها بود. به آنجا رفتیم. رفت بالای یکی از پشت‌بام‌ها که کاملا به منطقه مشرف بود. «قلعه جه» و «حمره» را نشانمان داد و گفت آنجا هم «خان‌طومان» است. بعد دستوراتی داد که نیروها را چگونه سازماندهی کنیم. به (...) گفت به نیروهای داخل قلعه جه بگو برگردند عقب. (...) گفت به آنها گفتم ولی نمی‌آیند. گفت بگو حاجی می‌گوید. بیسیم را گرفت و گفت بیایید عقب؛ آنها گفتند ما کلی جلو آمدیم و جاهای زیادی را گرفتیم، شما نیرو بفرستید تا ما اینجا را نگه داریم. حاج قاسم به (...) گفت راست می‌گویند. آنجا جای خوبی است بگو نگهدارند. آنها هم تا آخر آنجا را نگه داشتند. حاج قاسم مسائل را خیلی خوب تشخیص می‌داد. در همین جنوب حلب که عملیات کردیم از او پرسیدم حالا چه می‌شود؟ گفت اینها (مسلحین) نمی‌توانند کاری بکنند. برایشان مشکل پیش می‌آید. چند پاتک می‌زنند و دیگر نمی‌توانند؛ دقیقا هم همین طور شد ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @baghdad0120
baghdad0120
✨ خاطراتی از شهید #حاج_قاسم_سلیمانی #قسمت_هفدهم ـــــــــــــــــ ـ ـ ـ ـــــ✨ ✅ راوی سردار چهارباغ
✨ خاطراتی از شهید ــــــــــــــ ـ ـ ـ ـــــ✨ ✅ راوی سردار چهارباغی مسلحین همه نیروهای خود را از تمام دنیا فراخوان کردند تا بیایند و از آکادمی و راموسه عبور کنند و به حلب وصل شوند و محاصره نیروهایشان را بشکنند. نیروهایشان در حلب بودند. هر چه داشتند آوردند. انتحاری با کامیون، وانت و حتی موتور. هرچه داشتند زدند تا حلب را آزاد کنند ولی نشد و نیروهای ایرانی در آنجا مثل شیر مقاومت کردند. کار خیلی سختی بود. بالاخره بعد از چندین و چند شبانه روز که عملیات کردند و نتوانستند آنجا را بگیرند، رسما اعلام کردند که ما شکست خوردیم. آنها تصاویر را از اتاق عملیاتشان به شکل زنده پخش می‌کردند تا بگویند ما پیروز شدیم اما وقتی نتوانستند، رسما اعلام کردند شکست خوردیم. خیال حاج قاسم راحت شد. می‌خواهم میزان اشراف و قدرت تشخیص حاج قاسم را بگویم. به حاج قاسم گفتم الآن چه می‌شود؟ گفت چند روز دیگر اینها به جان هم می‌افتند و شکست را به گردن هم می‌اندازند. بعد هم رفت. با خودم گفتم اینها که به جان هم نمی‌افتند. پس فردا دیدم خبر آمد که مسلحین به جان هم افتادند و دارند همدیگر را می‌زنند؛ دقیقا همان پیش‌بینی‌ای بود که حاج قاسم کرد. اشراف خیلی کامل و شناخت خیلی خوبی از مناطق داشت. خلاصه عملیات حلب را طراحی کردیم و حاج قاسم هم حمایت کرد و در سخت‌ترین شرایط حلب با آن همه عظمت که حتی در مخیله‌مان نمی‌گنجید که روزی آن را آزاد کنیم، البته با هماهنگی روس، سوریه، فاطمیون و نیروهای ایرانی به سختی آزاد شد. حلب شهر بزرگی است. شما رفتید و دیدید، با ساختمان‌های 20 طبقه. جزو اولین نفراتی که به قلعه حلب رفت، حاج قاسم بود. همیشه در خط مقدم می‌رفت برای این که به نیروها روحیه بدهد و بفهمد چه می‌گذرد. بچه‌های مردم را نمی‌فرستاد جلو و خودش در سنگر بنشیند و فرماندهی کند. ژنرال‌های ارتش سوریه وقتی حاج قاسم را می‌دیدند، از بس او را دوست داشتند عین پروانه دورش می‌چرخیدند و وقتی می‌فهمیدند حاج قاسم به منطقه آمده اعتماد به نفس پیدا می‌کردند و شجاع می‌شدند. روس‌ها هم همین طور بودند. با این که بعضی روزها حاج قاسم به فرماندهان روس و سوری که کارشان را خوب انجام نمی‌دادند تشر می‌زد، ولی حاج قاسم را خیلی دوست داشتند. او هم تا آنجایی که در توانش بود مشکلات آنها را حل می‌کرد و اگر امکاناتی می‌خواستند رسیدگی می‌کرد و اگر مهمات می‌خواستند به نیروها دستور می‌داد برایشان فراهم کنند. ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @baghdad0120
baghdad0120
✨ خاطراتی از شهید #حاج_قاسم_سلیمانی #قسمت_هجدهم ــــــــــــــ ـ ـ ـ ـــــ✨ ✅ راوی سردار چهارباغ
✨ خاطراتی از شهید ــــــــــــ ـ ـ ـ ــــــ✨ ✅ راوی سردار چهارباغی جنگیدن در یک کشور خارجی برای حفظ منافع به هر دلیلی خیلی سخت است و هزینه دارد. حاج قاسم در مقطعی دید که باید روس‌ها را وارد عمل کند چون همه دنیا (امریکایی‌ها، اروپایی‌ها، ترکیه و عرب‌ها) بر سر بشار اسد ریخته بودند و بشار در حال ساقط شدن بود. حاج قاسم در یک مقطعی دید باید کمک بگیرد؛ لذا رفت و با پوتین صحبت کرد و به او گفت ما هم در سوریه منافع داریم اما منافع شما، ابرقدرتی شماست. اگر امریکایی‌ها سوریه را بگیرند و یک رئیس جمهور امریکایی بر سر کار بگذارند شما دیگر ابرقدرت نیستید. پوتین هم وقتی فکر و مشورت کرد، دید حاج قاسم راست می‌گوید. او برای حفظ اقتدار خودش در جهان آمد. البته به گمان من تا الان هم خوب آمده و کمک کرده است یک بار حاج قاسم به من گفت فرمانده توپخانه روسیه گفته می‌خواهد فرمانده توپخانه ایرانی‌ها را ببیند. حاج قاسم به من گفت به فرودگاه حلب برو و با او جلسه‌ای داشته باش، فرمانده توپخانه روسیه آنجاست. فرمانده توپخانه روس‌ها «ژنرال الکساندر» بود. من به حلب رفتم و دیدم منتظر من است. به من گفت شما گلوله‌های «کراس ناپل» را می‌شناسید؟ گفتم بله می‌شناسیم. گفت از کجا می‌شناسید؟ گفتم ما در ایران می‌سازیم. وقتی گفتم می‌سازیم، جا خورد و با تعجب گفت می‌سازید؟ گفتم بله. چطور مگه؟ گفت می‌توانید با این گلوله‌ها کار کنید؟ گفتم بله، می‌توانیم. گفت ما چند گلوله برای تست به شما می‌دهیم. آن موقع حلب در دست دشمن بود. خود ژنرال الکساندر هم فرد شجاعی بود. با من به دیدگاه آمد؛ دستش را دراز کرد و یک تانکر آب را روی یک ساختمان به عنوان هدف نشان داد و گفت آنجا را بزنید. بچه‌های ما تنظیمات را انجام دادند و گلوله اول را درست به وسط تانکر آب زدند. سپس یک هدف دیگر را نشان داد و گفت آنجا را هم بزن و بعد هدف سوم. اصلا باورش نمی‌شد ایرانی‌ها بتوانند این طور گلوله‌های کراس ناپل را با این دقت به هدف بزنند. به مترجمی که همراهش بود گفت که یک کاغذ بیاورند. روی کاغذ خطاب به مقرشان در «طرطوس» نوشت 300 گلوله کراس ناپل به نماینده ایرانی‌ها بدهید. گفتم بگو دیزیگنایتور (پرتاب کننده لیزر) هم می‌خواهیم. 🔷ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @baghdad0120
baghdad0120
✨ خاطراتی از شهید #حاج_قاسم_سلیمانی #قسمت_نوزدهم ــــــــــــ ـ ـ ـ ــــــ✨ ✅ راوی سردار چهارباغی
✨ خاطراتی از شهید ــــــــــــــ ـ ـ ـ ــــــــــ✨ ✅ راوی سردار چهارباغی گلوله‌های هوشمند که آن موقع هر کدامش حدود 200 میلیون تومان قیمت داشت. به بچه‌ها گفتم همان شبانه به طرطوس بروند و اینها را تحویل بگیرند. البته او 3 تا دیزیگنایتور نوشته بود ولی چون نداشتند، فقط یکی دادند و گفت دوتای دیگر را بعدا می‌دهیم که ندادند. این گلوله‌های کراس ناپل خیلی به ما کمک کرد. یک بار حاج قاسم گفت خبر دادند مسلحین در جنوب حلب جلسه‌ای دارند. می‌توانی جلسه آنها را بزنی؟ گفتم بله، بگو کجاست. رفتیم و محل را دیدیم. فاصله دیدگاه تا آنجا را تنظیم کردم و دیدم 3-4 کیلومتر است. فاصله توپ تا هدف هم حدود 13-14 کیلومتر بود. حاج قاسم خودش هم حاضر بود. یک دوربین گذاشتیم تا فیلمبرداری کند. تروریست‌ها یکی یکی می‌آمدند و ماشین هایشان را بین درخت‌ها، آن طرف‌تر از ساختمان محل جلسه پارک می‌کردند و وارد ساختمان می‌شدند. مدتی که گذشت و مطمئن شدیم جلسه آنها شروع شده، یک گلوله درخواست کردیم. این گلوله صاف از پنجره ساختمان وارد جلسه آنها شد و همه ساختمان را منهدم کرد. من هیچ وقت حاج قاسم را به این خوشحالی ندیده بودم. می‌پرید هوا و احسنت احسنت می‌گفت. خیلی خوشحال بود. برای من صحنه بسیار جالبی بود. 💠ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @baghdad0120
baghdad0120
✨ خاطراتی از شهید #حاج_قاسم_سلیمانی #قسمت_بیستم ــــــــــــــ ـ ـ ـ ــــــــــ✨ ✅ راوی سردار چهار
خاطراتی از شهید ـــــــــــــــ ـ ـ ـــــ✨ ✅ راوی سردار چهارباغی یک روز در جنوب حلب در جلسه‌ای نشسته بودم که حاج قاسم به من گفت بیا و رئیس ستاد اینجا بشو؛ گفتم من دارم در توپخانه کار می‌کنم و حقیقتا دیگر زیاد هم نمی‌خواهم بمانم. نهایتا تا یک سال دیگر باشم. اواخر کار بود که حلب، جنوب آن و نبل و الزهرا آزاد شده بود و تمام تمرکز حاج قاسم این بود که راه زمینی دمشق به بغداد را باز کند. به او گفتم اجازه بدهید من از سوریه بروم. شرایط بسیار سختی را تحمل کرده بودم؛ هر روز و هر شب عملیات آن هم با شلیک‌های بسیار زیاد، مغز آدم تکان می‌خورد. تعدادی از دوستانم مثل شهید سمایی، ذاکر حیدری، حامد جوانی، سیدسجاد حسینی و ستار عباسی هم شهید شده بودند و زخمی هم زیادی داده بودیم. حتی از بچه‌های سوری و فاطمیون. ولی حاج قاسم گفت نه. دشمن به پشت دروازه‌های حماه رسیده بود و شرایط سختی بود. حاج قاسم دائم می‌آمد و با نیروهای ارتش سوریه جلسه می‌گذاشت. توپخانه‌ها را هم متحرک کرده بودیم. هر شب جابجایی و پیش روی و عقب روی، به چپ و راست تا این که توانستیم حماه را حفظ کنیم. یک بار دیگر در حماه به حاج قاسم گفتم اجازه بدهید من دیگر به ایران بروم؛ گفت حاج محمود نرو، واجب است اینجا بمانی ولی اگر می‌خواهی بروی، 15 روز  به ایران برو و 15 روز اینجا باش. من هم اگرچه خانواده‌ام را هم به دمشق برده بودم ولی چون دائم در حلب و حماه بودیم و نمی‌توانستم پیش آنها باشم خانواده را به ایران فرستادم. گفتم نمی‌شود یک روز اینجا و یک روز آنجا باشم. گفت اگر به ایران بروی می‌خواهی چه کار کنی؟ گفتم یک کاری می‌کنم؛ گفت پس بیا فرمانده توپخانه نیروی قدس بشو. به تهران آمدیم و یک جلسه گذاشتیم و قرار شد به سوریه بروم و توپخانه را تحویل بدهم و برگردم. قبل از تحویل دادن توپخانه، حاج قاسم گفت می‌خواهیم در شرق سوریه عملیات کنیم. به فرودگاه «سین» در شرق آمدیم و به سمت «تدمر» رفتیم و تدمر را آزاد کردیم. شرایط خیلی سخت بود؛ ماه رمضان بود و ما در تدمر عملیات می‌کردیم. هرچه می‌کردیم روز تمام نمی‌شد. شب نمی‌شد؛ تلفن می‌زدیم، جلسه می‌گذاشتیم ولی باز می‌دیدیم تازه ساعت 3 بعدازظهر است؛ کلی خودمان را سرگرم می‌کردیم، می‌دیدیم ساعت 4 شده است؛ انگار عقربه ساعت جلو نمی‌رفت؛ در بیابان‌های تدمر، دهانمان از تشنگی خشک شده بود. من و ابوباقر دو نفری با ماشین این ور و آن ور می‌رفتیم و به خدا التماس می‌کردیم تا اذان مغرب را بگویند تا بتوانیم افطار کنیم. 30 روز در این شرایط عملیات کردیم. بعد از آن قرار بود به توپخانه نیروی قدس بیایم که به دلایلی نشد؛ اما حاج قاسم را همیشه می‌دیدم و اگر کاری داشتند برایش پیگیری می‌کردم. کارم دیگر در سوریه تمام شده بود و در تابستان سال 1396 آنجا را تحویل دادم و با کلی خاطرات تلخ و شیرین که حالا تمامش برایم شیرین است آنجا را تحویل دادم و به ایران آمدم. یک روز در تهران در قرارگاه خاتم بودم که یکی صدایم کرد. برگشتم دیدم حاج قاسم است. گفت چطوری؟ چند روز پیش در یک جای خوب به فکرت بودم؛ گفتم کجا؟ گفت بعدا می‌گویم. بعدا فهمیدم گویا خدمت حضرت آقا نام من را برای دریافت مدال نصر داده بود. این مدال در یک مراسمی با حضور حاج قاسم و آقای باقری به نمایندگی از حضرت آقا به بنده هم داده شد. 💠ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @baghdad0120
baghdad0120
خاطراتی از شهید #حاج_قاسم_سلیمانی #قسمت_بیست_و_یکم ـــــــــــــــ ـ ـ ـــــ✨ ✅ راوی سردار چهاربا
✨ خاطراتی از شهید ـــــــــــــ ـ ـ ـ ـــ✨ ✅ راوی سردار چهارباغی خوب نیست بگم (با خنده). یک روز حاج قاسم یک هدفی را به من نشان داد و گفت باید آنجا را بزنید. هرچه ما تلاش کردیم، شلیک‌ها به هدف نمی‌خورد. گفت چرا نمی‌خورد؟ گفتم چه کار کنم توپ است دیگر؛ من می‌خواهم بزنم ولی نمی‌شود. گفت باید بزنی؛ گفتم دارم تلاشم را می‌کنم ولی نمی‌خورد. گفت حاج محمود بازداشتت می‌کنم. گفتم چطور می‌خواهید بازداشتم کنید؟ من که اینجا خودم بازداشت هستم؛ اگر جلوتر بروم مسلحین مرا می‌گیرند، عقب هم که نمی‌روم، من خودم محترمانه بازداشت هستم. کسی جرأت نمی‌کرد به حاج قاسم چیزی بگوید ولی من نیروی حاج قاسم نبودم و از نیروی زمینی به کمک آنجا رفته بودم و با هم رفیق بودیم. یا در همین «ریتیان». ریتیان حلقه آخری بود که باید آزاد می‌شد تا به نبل و الزهرا می‌رسیدیم. حاج قاسم گفت 40 تا موشک به ریتیان بزن؛ گفتم 40 تا موشک می‌زنم اما هر 40 تا به ریتیان نمی‌خورد؛ نهایتا 20تا اصابت می‌کند. عصبانی شد گفت نه، همه باید بخورد. گفتم نمی‌شود؛ بعد توضیح دادم که کاتیوشا محدوده‌ای به اندازه یک کیلومتر در 500 متر را پوشش می‌دهد، ریتیان 200 متر است. موشک‌ها را زدیم ولی تعدادی از آنها همانطور که گفته بودم به اطراف ریتیان خورد. باز عصبانی شد و گفت چرا نخورد؟ می‌خواست زود خط را بشکند و به نبل برسد. من به اتاق رفتم و خوابیدم؛ ابو احمد آمد و گفت پاشو شب عملیات و شب آزادی نبل و الزهراست تو قهر کردی؟ گفتم قهر نکردم ولی چه بگویم؟ میان این همه آدم، حاج قاسم این طور با من صحبت می‌کند. حین صحبت بودیم که حاج قاسم خودش آمد. انگشتری که دستش بود را درآورد و در انگشت من کرد و گفت پاشو شب عملیات است بایست و کارت را بکن. قهر نکن. اخلاق حاج قاسم اینطور بود که وقتی می‌دید کسی مسئولیت و وظیفه‌اش را به خوبی انجام نمی‌دهد به شدت عصبانی می‌شد و تشر می‌زد؛ روس، سوری و ایرانی هم نمی‌شناخت. البته همیشه و در همه جا از خوبی و خوش اخلاقی حاج قاسم می‌گویند ولی حاج قاسم کسی بود که گاهی عصبانی هم می‌شد ولی با همه این تفاسیر، من در دنیا کسی را مثل حاج قاسم ندیدم که فعل خواستن را اینطور صرف کند. ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @baghdad0120
baghdad0120
✨ خاطراتی از شهید #حاج_قاسم_سلیمانی #قسمت_بیست_و_دوم ـــــــــــــ ـ ـ ـ ـــ✨ ✅ راوی سردار چهارباغ
✨ خاطراتی از شهید ـــــــــ ـ ـ ـ ـــــ✨ ✅ راوی سردار چهارباغی یک مرتبه من به همراه حاج اصغر صبوری با یک ماشین به سمت تنف می‌رفتیم. تنف دست آمریکایی‌ها بود. آنها شروع کردند با موشک جلوی ماشین ما را می‌زدند. حاج اصغر گفت بهتر است جلوتر نرویم. برگشتیم به مقر فرماندهی. دیدیم امریکایی‌ها از طریق روس‌ها پیغام دادند که اگر از 55 کیلومتری به تنف نزدیک شوید، شما را می‌زنیم. حاج قاسم آمد و این را به او گفتیم. انداخت در بادیات شامات و مناطقی که سنگ‌های تیز دارد و حرکت در آنجا بسیار سخت است، صدها کیلومتر به سمت بوکمال رفت و مسیر آنجا را باز کرد. غیر از حاج قاسم هرکس دیگری بود امکان نداشت بتواند این کار را بکند. عملیات را انجام داد و «دیرالزور»، «میادین» و «بوکمال» را آزاد کرد و به «قائم» رسید. هیچ نظامی‌ای در دنیا نمی‌توانست کاری که حاج قاسم کرد را بکند. خیلی سخت بود اما ایستاد و این مسیر الآن باز است. درست است بسیاری از فرماندهان خوب، شجاع و با تدبیر کنار حاج قاسم بودند تا این پیروزی‌ها به دست آمد ولی شخص حاج قاسم هم در صحنه بود و هم با تدبیر بود و هم از هیچ چیز جز خدا نمی‌ترسید. ما در جنگ واژه‌ای داشتیم که زیاد گفته می‌شد، «شیران روز و زاهدان شب». حاج قاسم واقعا مصداق این تعبیر بود. هرشب نماز شب می‌خواند و صبح غسل شهادت می‌کرد. مثل شیر با دشمن هرکجا که بود می‌جنگید؛ یا طراحی می‌کرد، یا فکر می‌کرد و یا عملیات می‌کرد. 🔷ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @baghdad0120
baghdad0120
🍃 @baghdad0120
✨ خاطراتی از شهید ـــــــــــــــ ـ ـ ـــــــــ✨ ✅ راوی سردار چهارباغی دو نفر شهادتشان خیلی حاج قاسم را ناراحت کرد. یکی حسین بادپا و دیگری شهید الله‌دادی. شاید کسان دیگری هم باشند که من نمی‌دانم اما حاج قاسم از شهادت این دو نفر خیلی ناراحت شد. روزی که حسین بادپا شهید شد، حاج قاسم در منطقه نبود. وقتی آمد دیدم از شهادت او خیلی ناراحت است. حاج قاسم خیلی حسین بادپا را دوست داشت. شهید الله‌دادی هم همین طور بود. خبر شهادت حاج قاسم را خود شما به من دادید و از واکنش من هم خبر دارید که چه بود. فکر می‌کنم ساعت 3 شب بود که زنگ زدید و گفتید از حاج قاسم چه خبر؟ گفتم چطور؟ گفتید اخباری منتشر شده که حاج قاسم را در بغداد زدند. شما دیدی که من آماده این خبر بودم. من خیلی زودتر از اینها آمادگی داشتم که بگویند حاج قاسم شهید شده است و برایم غیرمنتظره نبود چون دیگر جای حاج قاسم در این دنیا نبود و کره خاکی برایش کوچک بود. مطلبی که اینجا می‌توانم بگویم این است که امریکایی‌ها با شهادت حاج قاسم نشان دادند خیلی احمق هستند و اشراف اطلاعات نظامی ندارند؛ چون اگر اشراف اطلاعاتی داشتند و وقایعی که بعد از شهادت حاج قاسم رخ داد را پیش‌بینی می‌کردند، هیچ وقت کاری که کردند را انجام نمی‌دادند. چطور؟ اواخر عمر حاج قاسم برخی چالش‌ها رخ داده بود. حشد شعبی در عراق تحت فشار بود و در ایران هم اختلافات و اشکالاتی به وجود آمد. به نظرم حاج قاسم با شهادتش کار بزرگی کرد. وقتی حاج قاسم شهید شد، اعلام کردند پیکر شهدا تا چند ساعت دیگر با هواپیما به تهران منتقل می‌شود و تلویزیون هم این را اعلام کرد. مردم عراق از حضرت آقا خواسته بودند تا اجازه بدهد با حاج قاسم و یارانش وداع کنند و آنها را تشییع کنند و آقا هم پذیرفت. شما دیدید که وقتی پیکر حاج قاسم، «ابومهدی» و یارانشان در نجف و کربلا تشییع شد چه هنگامه ای در عراق برپا شد. من کاری به کربلا و نجف ندارم؛ در بغداد که بیشتر سنی نشین هستند چه عظمتی به وجود آمد؟ اصلا قابل تصور نبود. این تدبیر حضرت آقا بود. بعد از این ماجراها دوباره حشد شعبی میدان‌دار عراق شد و مجلس عراق هم آن موقع مردانگی کرد و تصویب کرد که امریکایی‌ها باید از عراق بیرون بروند. اینها همه عظمت خون شهید سلیمانی است. در ایران هم علی رغم مشکلات اقتصادی، دیدید که مردم چطور در تشییع شهدا در اهواز، تهران، مشهد و کرمان حضور پیدا کردند. از طرف دیگر، زدن موشک‌های قدرتمند به پایگاه «عین‌الاسد» و شکستن هیمنه امریکایی‌ها در جهان، از دیگر آثار و برکات خون حاج قاسم است. حضرت آقا دو روز را «یوم الله» فرمودند؛ یکی زدن عین‌الاسد و دومی تشییع باشکوه پیکر حاج قاسم بود. آقا فرمودند اینها یوم الله است. یعنی چیزی شبیه 22 بهمن. وقتی عین‌الاسد را زدند، من یاد موقعی افتادم که عراق به دزفول، تهران و شهرهای ما موشک می‌زد و مردم می‌گفتند «موشک جواب موشک» و امام رحمه الله علیه غصه می‌خورد چون چیزی نداشتیم که جواب بدهیم. آن موقع همین سوری‌ها به ما کمک کردند تا توانستیم چند موشک به بغداد بزدیم ولی الآن که مردم گفتند انتقام انتقام؛ مشت حضرت آقا پر بود. ایشان دستور داد بزنید و پیروزمندانه از جنگ بیرون آمدیم و این خیلی مهم بود. 💠ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @baghdad0120
baghdad0120
✨ خاطراتی از شهید #حاج_قاسم_سلیمانی #قسمت_بیست_و_چهارم ـــــــــــــــ ـ ـ ـــــــــ✨ ✅ راوی سردار
✨ خاطراتی از شهید ؛ قسمت پایانی ـــــــــــــــ ـ ـ ـــ✨ ✅ راوی سردار چهارباغی ما در 8 سال دفاع مقدس، شهدای زیادی دادیم، هزینه‌های زیادی به ما تحمیل شد تا پیروز شدیم اما با تدبیر حضرت آقا و به خواست مردم که در تشییع حاج قاسم شعار «انتقام انتقام» سر دادند، با آمریکا وارد جنگ شدیم، آمریکا را تحقیر کردیم و در حداقل زمان، پیروزمندانه از جنگ بیرون آمدیم. این برای جمهوری اسلامی ایران خیلی عظمت است که با امریکایی‌ها درگیر شوی، آنها را تحقیر کنی، به پایگاه هایشان موشک بزنی، آنان را از بین ببری و پیروزمندانه خارج شوی. حاج قاسم کار و مأموریت خود را انجام داد. کاری که او کرد، هیچ نظامی‌ای در دنیا نمی‌توانست انجام دهد. حزب‌الله در لبنان را ارتقاء داد، دفاع وطنی را در سوریه به وجود آورد، حشد شعبی را در عراق به وجود آورد، فاطمیون و زینبیون را به وجود آورد و خط مرزی ایران را تا دریای مدیترانه کشید. این قدرتی است که الآن جمهوری اسلامی ایران دارد و همه اینها را مدیون حاج قاسم هستیم. چه جوانان با تجربه‌ای از ایرانی، عراقی، فاطمیون، لبنانی و پاکستانی تربیت کرده که همه اینها در خدمت نظام و منتظر اشاره حضرت آقا هستند. حضرت آقا فرمودند باید قوی شوید. متاسفانه قانون کره زمین قانون جنگل است. اگر بخواهیم بقا داشته باشیم و بمانیم باید قوی شویم. امروز نیروهای مسلح ما قوی هستند؛ ما فرماندهانی مثل حاج قاسم کم داریم ولی داریم. بچه‌های 8 سال دفاع مقدس امروز در صحنه‌های مختلف حضور دارند و قوی هستند اما باید همه نظام همسو با نیروهای مسلح به جلو بیایند تا کشور قدرتمند شود و بتواند در این کره خاکی زندگی کند. امیدوارم این جمهوری اسلامی با اقتدار بتواند پرچم را به دست آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بدهد و این پرچم بر کره خاکی افراشته شود چیزی ندارم بگویم....شرمنده حاج قاسمم.....چند روز پیش یکی از دوستان زنگ زد و گفت حاج محمود خوابت را دیدم. جایی با آقای سلامی نشسته بودیم که حاج قاسم هم آمد و تو هم پشت سرش بودی. گفتم حاج قاسم اینجا چه عجب؟ گفت آمدم اجازه حاج محمود را از آقای سلامی بگیرم و ببرمش (با گریه). امیدوارم این محقق شود و امیدواریم حاج قاسم دست ما را بگیرد. ما افتخارمان این است که با حاج قاسم هم صحبت و هم غذا و مدتی همرزم بودیم. رویمان هم پیش حاج قاسم سیاه است اما ان‌شاءالله به عظمت خودش و عظمت حضرت زینب سلام الله علیها و عظمت شهدا، حاج قاسم بدی‌های مرا نبیند و خوبی‌هایمان را ببیند و دست مرا بگیرد. والسلام علیکم ورحمت الله وبرکاته 🔷پایان اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @baghdad0120
«ازخداوند یک چیز خواستم: خواستم که..... خدایا اگر من خواستم به انقلاب اسلامی، خدمت کنم، باید خودم را وقف انقلاب کنم. از خدا خواستم اینقدربه من مشغله بدهد، که حتی فکر گناه هم نکنم.» @baghdad0120
🔥تقارن جالب 🔻امروز پنجشنبه هفتم مهر و ۲۹ سپتامبر، هزارمین روز شهادت است 🔻جالب اینکه هفتم مهر روز شهادت شهیدان ، ، ، و و‌ در تقویم به نام «روز فرماندهان دفاع مقدس» نام‌گذاری شده است. @baghdad0120
از امروز با عاشقانه‌ای متفاوت در دل بحران و و با یادی از شهدای در خدمت شما خوبان هستیم 🌹هر روز یک قسمت تقدیم خواهد شد . 🌹 رمان بر اساس حوادث حقیقی از زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۵ در و با اشاره به گوشه‌ای از رشادت‌های مدافعان حرم به‌ویژه سپهبد شهید و سردار شهید در بستر داستانی عاشقانه روایت شد. ❤️ هدیه به روح مطهر همه شهدا، سیدالشهدای مدافعان حرم و همه مردم مقاوم سوریه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ بارش باران| ــــــــــــــــــــــــــــ ـ ـ ـ راننده‌ش، آقا نصر‌الله می‌گفت گاهی می‌شنیدم توی ماشین برایِ خودش روضه می‌خوند. می‌گفت:« مگه من کی‌ام؟ قاسم پسرِ حسن. یک زاده‌ام. چرااا به من عزّت دادی؟؟ تو بزرگی..🍃 #شهید_قاسم_سلیمانی eitaa.com/Baghdad0120
✨️🇮🇷 امروز سالروز شهدای ، از جمله ، پسرِ نخبه‌ی نظامی ، هست ... آقازاده‌ای که نبود ... بقول ، جهاد الگوی جوانان بود. @baghdad0120
✨🇮🇷 _حاج قاسم خاکی بود | در منزل شهید حاج پسر کوچکتر ‌ این خاطره را برایم تعریف کرد: ایشون گفتند، سالهای قبل یکبار ایشان میخواستند بروند، من هم از ایشان خواستم همراهشان بروم، گویا به یک مراسم دعوت بودند ، گفت روی میز پذیرایی ،جلوی ایشان ظرف و پذیرایی ویژه تری نسبت به بقیه گذاشته بودند، که از این کار ناراحت شده بود و از صندلی آن میز بلند شده بود. _راوی فرزند شیخ شعاعی eitaa.com/Baghdad0120
✨🍃 در جنگ شرط ا دا ره و فرما ند هی سن نبود ، شرط اداره و فرماندهی تحصیلات نبود، شرط اداره و فرماندهی رتبه نبود اما یک شرط وجود داشت پخته شدن در کوره بود، زلال شدن در کوره بود ! کو ره ی آتش عملیات ها و جنگ! لذا بعضی از رشدها، رشدهای الکی نبود رشدهای حقیقی بود... @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ 🎥 عین، شین، قاف 🔹 شهید حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس همواره به دنبال اجرای تکلیف شرعی بودند و آنها اولین افرادی بودند که فتوای مرجعیت را اجرا کردند. 🔹️ بخشی از سخنرانی در همایش دمکم بصيرة أمة 🔹️ عراق/بغداد
: من متعلق به آن سپاهی هستم که چشم بر هم نمی‌گذارد تا دیگران در بخوابند @baghdad0120
✨ شهید : این‌ را من‌ به‌ ها می‌گویم؛ دنبال‌ تعلقات‌ پَست‌ نباشیم، همهٔ‌ ما، راهی به‌ یک‌ سمت‌ هستیم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴تحویل سال به وقتِ مُحَرّم است ▪️ امسال را با سلام بر حسین علیه السلام با نوای دلنشین شهید آغاز می کنیم.... 🏴