سرداران شهید باکری
قسمت سوم بعد از فرماندهی عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خوی مدتی در طرح و عملیات منطقه پنج سپاه در تبریز بودند. تا به فرماندهی عملیات سپاه ارومیه منصوب شدند. مدتی نیز فرماندهی عملیات سپاه ارومیه را بعهده داشتند. در بهار 1363 با تغییراتی که در فرماندهی تیپ 662 بیت المقدس بعمل آمد، با ارومیه خداحافظی نموده و به جمع رزمندگان آن تیپ پیوست و فرماندهی یکی از گردان های تیپ (گردان قدس) را به عهده گرفت. اواسط زمستان 1363 تغییراتی در محل ماموریت تیپ بوجود آمد و تیپ بیت المقدس به کردستان رفت و در این هنگام آقا محمد از تیپ بیت المقدس جدا شد و برابر تدبیر فرمانده قرارگاه حمزه سید الشهدا(ع) به خوی رفت. ولی حضورش در خوی طول نکشید، در هنگامه عملیات بدر خود را به لشکر عاشورا وآقا مهدی باکری رساند و با فرماندهی بر گردان یک روزه بدر، در رکاب آقا مهدی و دوش بدوش او رزمی بی امان با صدامیان نموده و شاهد شهادت سردار لشکر بود. پیکر آقا مهدی را به تنها قایق موجود در منطقه انتقال داده و با آن قایق در شط جنون راه می افتند و قایقشان در روی دجله آماج موشک آرپی جی 7 شده و سوختن قایق و همراهی پیکر فرمانده دلاور لشکر عاشورا مهندس آقا مهدی باکری را با آب‌های روان دجله، برای پیوستن به یم ابدی به نظاره نشسته. تا آخر عمرش می سوخت و از عروج آقا مهدی می گفت و ماندن خودش.... و گریه امانش را می برید، و مدام آرزوی پیوستن به او را داشت. پس از این واقعه تقدیر او را به زادگاه آقا مهدی کشاند و فرماندهی عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی میاندوآب را عهده دار شد. و با جابجایی محل خدمتش ایام کوتاهی را هم در سمت قائم مقام فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سلماس بود. جنگ حق علیه باطل هنوز ادامه داشت و برای درگیری با چند چته خود فروخته در آنجا طاقت ماندن نداشت و دوام نیاورد و باز هم به لشکر عاشورا بازگشت و خود را به جمع دلاوران عاشورایی رساند، بنا به تدبیر فرماندهی لشکر ماموریت سازماندهی و راه اندازی گردان امام سجاد (ع) به ایشان محول می شود. با سرعت نیرو هایی از بین رزمندگان خوی، سلماس، ارومیه و... جذب نموده و گردان را برای انجام ماموریت آماده می نمایند. آنروزها لشکر در جبهه فاو و در کارخانه نمک خط پدافندی داشت. به گردان ماموریت پدافند در فاو عراق داده میشود. او مسئولیت هدایت و کنترل نیروهای در خط را عهده دار می شود. در شرایط سخت جنگی و آب و هوای شرجی و بسیار نامناسب منطقه علاوه بر انجام وظایف محوله برای آمادگی در برابر دشمن بعثی، اهتمام جدی برای ادامه تحصیل و شرکت در کنکور سراسری نموده و مطالعه کتابهای درسی راجزو برنامه کاریش قرار می دهد . بعد از آن با گردان امام سجاد(ع) برای نبرد با متجاوزان آماده می‌شود و در عملیات عملیاتهای کربلای چهار(که قبل از ورود شان عملیات لغو میشود) و کربلای پنج حضور داشته اند، که شایسته است همرزمان و بازماندگان آن گردان ابعاد مختلف آنرا روایت نمایند. در اینجا خاطره ای از برادر حسین حاج حسینلو تقدیم می شود . "هرروز که به پیاده روی و ورزش صبحگاهی میرفتیم شهید بزرگوار در چادر میماندند و بمن میگفتند خودت اداره کن ...یه روزی گردان حرکت کرد و من بیرون موندم که ایشان چیکار میکنند نمیان ورزش که بدنش هم سنگین بود . پادگان شهید باکری دزفول درسال 1365 قبل از عملیات کربلای چهار و پنج که گردان امام سجاد بودیم . بعد از رفتن بچه ها دیدم از چادر امد بیرون و جارو و دبه آب دستش رفت طرف توالت ها و شروع کرد تک تک توالتها را تمیز و شستن ..پیش اومدم گفتم بزرگوار تو چرا ?!!! با بچه ها برگشتنی خودمون تمیز میکنیم .گفت من خودم نوکر و خدمتکار بچه هام . هواکه گرم بود و مگس و پشه زیاد و بچه ها صبح زود با عجله میرفتند توالت خرابکاری بیشتر بود و نیاز به نظافت داشت . یه شب دیگه در همون زمان خودم شاهد بودم شبها از جلوی چادر ها همه کفش ها را جمع میکرد و در کناری تمیز و واکس میزد و منظم جلوی چادر میچید ... اری برادرم ما چنین فرماندهان مهربون داشتیم و طی چند سالی که در خدمتش بودم هر لحظه اش برام خاطره ساز و درس زندگی و بندگی و اخلاص و مسئولیت و از خودگذشتگی و ایثار ....و........ چقدر عاشقانه دوستش داشتم و همه ی بچه ها عاشقانه دوستش داشتند و حقش بود شهید بزرگوار و اسوه اخلاص و عمل سردار آقا مهدی باکری در هنگام شهادت سر مبارکش را روی زانوی محمد قنبرلو بگذارد و جان دهد . نحوه شهادت آقا مهدی را برای من حضورا شرح داده بودند. با اشک و آه و حسرت عمیق و نگران از اینکه تکرارا میگفتند من میترسم جنگ تمام شود و من شهید نشوم .منی که شاهد شهادت آقا مهدی روی زانوی خودم بودم .وای برمن میگفت و گریه میکرد. اونهم چه گریه هایی .... خداوند ارواح همه ی شهدا را شاد کند صلوات بفرستیم بر محمد و ال محمد [ص] .