سلام افسون هستم ازیه خانواده ی۶نفره که دوتابرادردارم یه خواهر وقتی مادرم گفت ببریمش شایدامام رضاشفاش بده بابام کوتاه امدگفت برای چندروزی هتل رزرومیکنم باهواپیمامیریم که اذیت نشه..برای بردن بچه هابایدازخانواده ی حامداجازه میگرفتیم همون روزمادرم به خانواده ی حامدزنگزدجریان روگفت:فکرنمیکردم قبول کنن ولی درعین ناباوری مادرحامدمیگه ماهم باهاتون میایم میخوایم بریم سرمزارپسرمون..خلاصه پدرم برنامه ی سفررواوکی کردچندروزبعدش باخانواده ی حامدعازم مشهدشدیم..بعد از سالها دو تا خانواده که چشم دیدن هم رونداشتن با هم همسفر شدن وقتی رسیدیم مشهدرفتیم هتل چند ساعتی استراحت کردیم بعدرفتیم سر خاک حامدخیلی نگران حال بچه ها بودم میترسیدم بادیدن مزارحامدگذشته براشون تداعی بشه اماخوشبختانه هیچ عکس العملی نشون ندادن..پدرومادرحامدخیلی گریه کردن همونجاقسم خوردم گفتم تواین جدای هیچ نقشی نداشتم وبعدازتصادف چندباری خواستم بهتون بگم ولی حامدنمیذاشت من رومدیون کرده بود.. ادامه 👇 روز اخر سفررفتم دیدن زهرا خانم بماند وقتی دیدم چقدرگریه کردناراحت شدامامن خوشحال بودم ازش خواستم حلالم کنه‌‌ مثل همیشه دعای خیرش روازم دریغ نکنه..بعدازسفرخانواده ی حامدهرازگاهی میومدن به من وبچه هاسرمیزدن حالم رو میپرسیدن..مجیدومحسنم باوساطتت مادرم من روبخشیده بودن درهفته چند بار میومدن دیدنم..افسانه ام به مادرم زنگ میزدحالم رومیپرسید.از سفرمشهددوماه گذشته بودکه حالم دیگه خیلی بدشدبه ناچاربستری شدم شکمم ورم کرده بودکلیه هام ازکارافتاده بودنمیتونستم دیگه چیزی بخورم خودم میدونستم دیگه خوب نمیشم گفتم من روببریدخونه و.. :نجمه نجمه پاشو تلفن را بردار ببین کیه اول صبحی تازه ازخواب بیدارشده بودم مادرافسون بود باگریه گفت کجای که رفیقت رفت..باحرف مادرافسون نفهمیدم چه جوری خودم رورسوندم خونش..وقتی رسیدم افسون روتختش اروم خوابیده بودیه ملافه سفیدروش کشیده بودن.برای اخرین باردیدمش پیشونیش رو بوسیدم گفتم سفرت به سلامت عزیزم دیگه دردنداری راحت بخواب.😭 ادامه بعدی 👇 دوستان و مخاطبین خود را به کانال دعوت کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯