🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋
﷽
📚
#از_دانشجویی_تا_طلبگی ۶
❇️
روایت ششم
°•🦋 رفت و آمد های مکررِ من به حوزه اتفاقات مختلفی درونم رقم می زد. من عمیقا بدون اینکه بخواهم مبتلای عشقِ به امامی شده بودم، که نبودنش، غربتش، تنهاییش، شده بود بزرگترین دردِ زندگیم..
°•🦋 هر روز صبحِ زود تاریک روشنِ هوا که می رسیدم به حوزه، اول با او حرف می زدم، می گفتم آقا ببین آمده ام، دستم را بگیر که پایِ کارت بمانم امامِ مهربانم.. العجل های آخرِ دعای عهد وجودم را وسعتی عجیب می بخشید. این حد از عشق را هرگز تجربه نکرده بودم. همه ی وجودم فقط قلبی شده بود که برای او می تپید، به شوقِ او حرکتی در وجودم آغاز گشته بود و من گویی تازه متولد شده بودم.آری روزهای تولدِ دوباره ام را سپری می کردم.
°• 🦋 یک روز که بی تابِ وصالش شده بودم و محبتش تمام وجودم را بهم ریخته بود، رفتم سراغِ یکی از اساتیدم. گمان میکردم شاید او بتواند کمکم کند و دستم را در دستانِ امامی بگذارد که سخت به او محتاجم و مشتاق..
°•🦋 خوب آن روز را یادم هست، صورتم را اشکهایم شست و شو می داد و من التماسِ استادم می کردم که فقط بگویید من چه کنم که امام مرا بپذیرد. به او گفتم که من چقدر ضعیف و گنهکار و روسیاهم ولی بی اندازه عاشق و مشتاق..منتظر بودم بگوید برو تا قله ی قاف و ریاضت بکش یا زمین و آسمان را به هم بدوز ولی اگر بروی انتهای این مسیر وصالِ امام است. من می گفتم و اشک می ریختم و استادم فقط با لبخند و طمأنینه مرا نگاه می کرد.
°•🦋 او می دانست که من عجولم و این مسیر طولانی و شاید برایِ من پر مشقت. او دست مرا گرفت و آهسته آهسته و با حوصله خیلی چیزها به من آموخت.
°•🦋 هر بار که از آن روز تا همین روزها کنارش مینشینم، درسِ جدیدی از جنسِ زندگی به من می دهد. به قول خودش استاد و معرفت، رزقی هست که در کنار تلاش باید از خدا طلب کرد، او هم رزقِ بزرگی برای زندگیِ من بود. همیشه گفتگوهایمان اینگونه شروع میشد که میگفت بگو تا من از شما انرژی و روحیه بگیرم، بعد که من از احوالاتِ خودم میگفتم او شروع می کرد و رشته ی سخن را به دست میگرفت و خیلی ساده و مادرانه در قالب حرف هایی از زندگی، عیب های مرا پوشیده یکی یکی میگفت و یک جوری میگفت که من میبایست با دقت و تأمل متوجه اش می شدم.
°•🦋 گاهی حس میکردم تهِ قلب مرا میبیند. همیشه آخر حرف های شیرینش محبتی بود که تا مدتی مرا آرام می کرد. سعی میکردم تا دیدار بعد متمرکز بر عیبی باشم که او به اشاره گفته بود..
°•🦋 مسیرِ وصالِ محبوب برای منِ تازه متولد شده دورتر از آنچیزی بود که می پنداشتم. اما عشق کار خودش را میکرد، قلبِ من لحظه ای آرام نمی گرفت..
✨ا
للهم عجل لولیک الفرج✨
🦋
✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✍زاهده اینانلو
🆔
[کپی با ذکر منبع بلامانع است.]
به
#بانوی_آب 💧بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/1242038283C53201e044e