🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋
﷽
#از_دانشجویی_تا_طلبگی ۲۱
❇️
روایت بیست و یکم
°•🦋 سرِ کلاس نشسته بودیم و استاد فقهِ استدلالی درس می داد. دهه اول محرم بود. درس که تمام شد استاد گفت کدامیک از شما حاضر است که دو شب سخنرانی کند؟ گفت من پنج شب در مجلسی دعوتم، دو شب را شما سخنرانی کنید. همه هاج و واج بهم نگاه کردیم و به استاد گفتیم ما که سخنرانی بلد نیستیم.
°•🦋 ترم های اول حوزه بودیم و هنوز حتی واحدهای روش سخنرانی را نگذرانده بودیم. استاد با اصرار گفت که بالاخره باید از یک جایی شروع کنید و کمی برایمان حرف زد. دلم مشتاق شده بود، بالاخره تمام شجاعتم را جمع کردم و دستم را بالا بردم. استاد هم سریع آدرس و ساعت را به من داد و بدون اینکه بگوید چه بگویم و بدون هیچ توضیحی رفت.
°•🦋 رسیدم خانه اول کاری که باید میکردم فکر کردن بود. چه بگویم که نیاز مخاطب باشد و به روز باشد و.. بعد از پیدا کردن موضوع، شروع کردم به مطالعه از منابع مختلف. شاید حدود ده ساعت شاید هم بیشتر خواندم. بعد مطالبم را جمع بندی و آماده سخنرانی کردم. خیالم از حیث محتوا راحت بود ولی در دلم غوغایی برپا بود. استرس خیلی زیادی داشتم و فکر می کردم نتوانم و خجالت بکشم در قالب سخنران بروم و حرف بزنم. اما دیگر چاره ای نبود، من وعده کرده بودم.
°•🦋 روز و ساعت سخنرانی رسید. سر ساعت رفتم و داخل شدم اما کسی مرا نمیشناخت و من هم که هول بودم هیچ فکری نکردم فقط رفتم و بین بقیه مهمان ها نشستم. داشتم با خودم فکر میکردم که چطور بروم و خودم را معرفی کنم و صاحب مجلس کدامشان است که در کمال تعجب دیدم استادم آمد. رفت و پایین صندلی سخنرانی نشست و مرا صدا کرد و تعارف کرد روی صندلی که برای سخنران درنظر گرفته بودند بنشینم. کمی به استاد عرض ادب و تعارف کردم و نشستم. قلبم داشت از جا کنده می شد. اگر استادم نبود سخنرانی برایم راحت تر بود. بالاخره در دلم توسلی کردم و شروع کردم و سخنرانی به خوبی پیش رفت و به پایان رسید.
°•🦋 فردای آن روز به سرعت به حوزه رفتم تا از استادم نظرش را بپرسم و برای روز دوم راهنمایی بگیرم. او نقطه ضعف مرا خوب متوجه شده بود. گفت با صلابت وارد شو و بی تعارف و تواضعِ بی جا در مکان سخنران بنشین. چون کم سن و سال هستی باید قوی و علمی شروع کنی تا مخاطبین که اکثرا دو برابر و سه برابر سن شما را دارند، در همان اول کار متوجه توانایی و تسلط علمیت بشوند و جایگاهت به عنوان سخنران را بپذیرند.
°•🦋 خلاصه استاد به همین شیوه سه شب مرا با خود همراه کرد و کمکم کرد تا از همان اوایل شروع حوزه وارد فضای سخنرانی شوم.اینگونه بود که دفترِ جدیدی در زندگی ام گشوده شد، "دفترِ سخنرانی "
🦋
✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✍زاهده اینانلو
🆔 [کپی با ذکر منبع بلامانع است.]
به
#بانوی_آب 💧بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/1242038283C53201e044e