🌸💕 هر هفته باید میومد یزد..! بیشتر از من اذیت می‌شد، هم نگران من بود، هم نگران بچه. حواسش دست خودش نبود، گاهی بی هوا از پیاده رو می‌رفت وسط خیابون... مثل‌دیوونه ها. به دنبال نقطه می‌گشتم که بفهمم چرا این داستان تلخ برای ما رخ داده؟! دفتر هیچ مرجعی‌ نبود که زنگ نزنیم.. حرف همشون یکی بود: +در گذشته دنبال چیزی نگردید، بالاترین مقام نزد خدا تسلیم بودنه! تو علم پزشکی، راهکاری برای این موضوع وجود نداشت. یا باید بچه رو خارج کنن و تو دستگاه بزارن، یا اینکه به همین شکل بمونه. دکتر می‌گفت: +در طول تجربه پزشکی‌م، به چنین موردی بر نخورده بودم. بیماری این جنین، خیلی عجیبه.