شهیدی که روز شهادتش را به همرزمانش گفته بود.اسفند ۱۳۶۵ به همراه ۱۰ نفر از بسیجیان جان برکف به جاده فاو اعزام شدیم.نزدیکترین نقطه به عراقی ها همگی اصفهانی بودیم .دربین ما بسیجی عاشقی بود که نور ایمان از چهره اش همیشه تابان بود.سالک کوی عرفان ومتکی به ایمان الهی بود.پیرو حضرت علی(ع)وشیفته حضرت زهرا(س)بود.وآرزویش این بود که مانند حضرت زهرا(س)مظلومانه به دیدار حق بشتابد. او کسی نبود مگر روحانی والامقام حجةالاسلام احمدسلیمانی قهرمانی از دیار فریدن روستای گل امیر. یک شب درعالم رویا حالت عجیبی پیدا کرده بودوبه او الهام شده بود که بیست روز دیگر به شهادت میرسدوعاشقانه پرواز خواهد کرد.روزها می‌گذشت واو همچنان مشتاق دیدار یار .شش روز قبل از شهادتش بازهم سروش غیب در عالم خواب خبراز عروج ملکوتیش داد.هرگز واهمه ای نداشت خم به ابرو نمی آورد ولحظه شماری می‌کرد ومدام میگفت:خداوندا آیا شهادت نصیبم خواهد شد؟لحظه ها برای ما به سرعت می‌گذشت وبرای او به کندی ،دیگر طاقت ماندن نداشت،یادم هست دوشب قبل شهادتش بچه ها را جمع کرد وحلالیت طلبید،همه را درآغوش کشید .اشک شوق می‌ریخت. او میگفت:بچه هاباز هم خواب ديده ام که دوروز دیگر میهمان امام حسینم وبه اتفاق برادر ایوبی شهید خواهم شدوبرادر حسینی مجروح.شب آخر فرا رسیدبچه ها به نوبت به پست نگهبانی میرفتنددشمن منطقه را زیر گلوله گرفته بودانگار همه منتظر حادثه بودندتا اینکه سپیده دم طلوع کرد ووعده دیدار نزدیک شد.حاج آقا سلیمانی نماز صبح را با همسنگرانش خواندوبعد به اتفاق برادر ایوبی وحسینی به سنگر نگهبانی رفتند ...