💠برای محمودرضا / صد و شصت 🌷دکتر احمدرضا بیضائی : هر چه می‌گذرد بیشتر می‌فهمم که محمودرضا را نشناخته‌ام و بیشتر و بیشتر شیرفهم می‌شوم که از او چیزی ندانسته‌ام. هر آنچه در شش سال گذشته گفته یا نوشته‌ام در برابر آنچه از او و جبهه او نمی‌دانم هیچ است. امروز چهار ساعت پای حرف‌های یکی از مربیان و فرماندهان او، همان که از محمودرضا، محمودرضا ساخته - و همینطور یکی از همسنگران دلاور او - نشستم و ماتم برد از آنچه نشنیده بودم و ندانسته بودم؛ !! 🌷از آنچه محمودرضا می‌توانسته درباره خودش بگوید و نگفته (یا نباید می‌گفته)؛ از آنچه بوده، از آنچه کرده، از هر آنجا که بوده، از هر آنچه داشته، از دل دریایی‌اش، از شهامتش، از شجاعتش... آه! از شجاعتش... که اگر فرموده‌اند: "شیعتنا جزء منا خلقوا من فضل طینتنا" من قسم می‌خورم که خدا او را و شیران شرزه بیشه مقاومت را از (ع) سرشته. می‌ترسم از اینکه یکی دو سطر دیگر هم اینجا از احساسم به شجاعت محمودرضا بنویسم و کسی بیاید و این زیر بنویسد: اغراق نکن! 🌷متعجبم از اینکه چرا محمودرضا در سال نود و دو شهید شده. محمودرضا باید در سال نود شهید می‌شد نه در نود و دو! یعنی در همان روزهایی که در دمشقِ در حال سقوط، که هر کس با هر پروازی که از این شهر خارج می‌شد بر می‌گشت، زیر رگبار گلوله‌ای که تروریست‌ها به سمت پادگان‌‌های ارتش سوریه می‌گرفتند، آموزش می‌داد. در همان روزهایی که مسیر عبور خودروهای حامل مستشاران نظامی ایران در دمشق شناسایی می‌شد و هدف حمله کامیون‌های انتحاری قرار می‌گرفت. 🌷محمودرضا، نه یکبار و دو بار، بلکه دهها بار باید در مسیر چهارصد و سی کیلومتری نفوذ از حما تا حلب در یکی از دست کم چهل شهر و روستایی که در این مسیر در دست تکفیری‌ها بود به شهادت می‌رسید. یا اقلاً باید در حلبِ در محاصره، در دل دشمن اسیر می‌شد. شهید شدن محمودرضا در عملیات آخرش در غوطه شرقی دمشق تعجبی ندارد اما شهید نشدنش در معرکه‌هایی که امروز شنونده روایت‌های آنها بودم تعجب دارد. 👈شرح این روایت‌های ناگفته و ناشنیده را در کتابی که در دست تحقیق و نگارش دارم خواهم آورد اگر خدا بخواهد. 🆔 @Barayekosar