🌸
#داستانک / غذای طلبگی
.
ظهر رفتم دنبال
#فاطمه_خانوم.
ما با این عظمتمون😉 شدیم سرویس این خانوم خانوما.
.
کمی زودتر رسیده بودم.
دوشنبههای هر هفته توی شهرک مهدیه طلاب دوشنبه بازار برقراره.
پیاده شدم تا لیستی رو که اون خانوم خانومای دیگه( مادر محمد حسن😁) چند روزی داده بودنو هنوز وقت نکرده بودم تهیهش کنمو تهیه کنم.
.
کمی سیب زمینی(کیلویی ۴ تومن)، هویج(کیلویی ۴ تومن)، فلفل دلمهای برداشتم.
قبل از من یک طلبهی خارجی، فِک کنم عرب بود، چند دونه سیب زمینی و ... خریده بود.
از فروشنده پرسید:
+ الچند؟
- ۱۸ تومن.
+ اَل ۱۸ توووومان؟!
من تا این صحنه رو دیدم به فروشنده گفتم ما با هم حساب داریم؛ خریدای ایشونو بیار رو حساب من.
.
خریدامو گذاشتم توی ماشین.
.
هنوز ۱۰ دقیقه وقت داشتم.
دوباره برگشتم تو بازار.
از یِ فروشندهی دیگه یِ کم گوجه فرنگی خریدم.
کیلویی ۴ هزار تومن.
اومدم حساب کنم که یِ طلبهی آفریقایی یِ پلاستیک سیب زمینی رو گذاشت رو ترازو.
+ چند میشود؟
- ۲۵ تومن.
+ ۲۵ هزااااار توووومان؟؟؟!!!
مردّد شده بود که بخره؟ یااااا که نخره؟
باز همون کلک قدیمی رو اجرا کردم.
+ حاجی ما با هم حساب داریم؛ پول جنسای ایشونو بیار رو حساب من.
اون طلبِهِ با تعجب نگام میکرد.
شاید داشت فکر میکرد ما با هم از کجا حساب داریم؟!
شایدم داشت به این فکر میکرد که ۲۵ تومنشو که داد، پس بقیه حسابمون که میمونه رو کی تسویه میکنه؟😁
.
خداحافظی کردم.
رفتم سمت ماشین.
.
همون طور که داشتم میرفتم سمت ماشین با خودم میگفتم: "سیب زمینی هم دیگه غذای طلبگی نیست".
.
🌐
@barkat313