🌸 #داستانک / گفتم که گفته باشم
.
تا نهار آماده بشه نشسته بودیم دور هم.
#فاطمه_خانوم طبق معمول با آب و تاب از اتفاقاتی که اون روز در مدرسه رخ داده بود تعریف میکرد.
رسید به ای نکته که:
+ امروز به خانوم یوسفی[معلم پرورشیشون] گفتم: "خانوم! نمایشگاه کتاب مدرسه تا کی ادامه داره؟ شنبه میتونم خرید کنم؟"
- امروز آخرین روز نمایشگاهه.
+ آخه من توی این چند روزِ نمایشگاه از بین تمام کتابا فقط دو تا کتابو انتخاب کردمو میخواستم بخرمشون.
- خُب.
+ فکر میکردم نمایشگاه تا شنبه ادامه داره.
- الآن که هستی؛ کتابایی رو که دوس داری بردار.
+ آخه الآن پول همرام نیس.
- خُب بردار، شنبه پولشو بیار.
.
+ الآن من ۱۳ هزار تومن شنبه باید ببرم برا کتابا.
.
- منهِ آقاجونم [به شوخی، اما با حالت جدی] به #فاطمه_خانوم گفتم: "شنبه که تشریف بردید مدرسه برو پیش معلمتو با چهرهای ناراحت بِهِشون بگو: به آقاجونم که گفتم "پول بدید برا کتابا"، آقاجونم تا اینو شنید نزدیک بود از شدت عصبانیت منو بُکُشه و گفتن: "بیخود کتابِ نسیه برداشتی. داشتی، میخریدی. نداشتی، بر نمیداشتی". بعد معلمت دلش برات میسوزه و میگه: "اصلا تو نمیخواد پول بدی. خودم پول کتاباتو تمام و کمال حساب میکنم."
.
همه با یک لبخند ریز بر روی لب منتظر عکس العمل #فاطمه_خانوم بودن.
.
+ #فاطمه_خانوم در حالی که خیلی جدی بود گفت: " #آقاجون! اینو گفتم که بدونید ۱۳ هزار تومان به مدرسه بدهکارم و اگر تا شنبه زنده نموندم دِینی برگردنم نَمونه".
.
- منو #مامان_جون: 😳
🌐 @barkat313
👈 چه کتاباییم رفته برداشته خداییش!!! آخه به این میگن بچه؟
.
فروشگاه برکت
✌️ #ما_پیروزیم برای سلامتی همهی مریضهای اسلام مخصوصا #فاطمه_خانوم دعا کنید.
❤️ #فاطمه_خانوم از بیمارستان مرخص شد.
👈قرائت یک #حمد به نیت شفای همهی مریضهای اسلام
فروشگاه برکت
🌸 #داستانک / پوشک ۴۲۲ هزار تومانی
.
#برکت بودم.
#خانوم_جون زنگ زد.
- سلام ...(✂️=سانسور).
+ سَللاااام ...(✂️).
بعد از کلی ...(✂️)، یک لیست خرید دادن. در ضمن فرمودن ی پوشکم بخرید.
+ اِااااا؛ جدا؟!
- چی جدا؟
+ بالاخره بچهمون به دنیا اومد؟!
- لوس نشو.
+ کی به سلامتی؟
- چی؟
+ به دنیا اومدن بچه دیگه.
- برا بچه خواهرم میخوام.
+ چشم.
- چشمت بیبلا.
.
سوار ماشین شدم.
میخواستم برم دنبال #فاطمه_خانوم.
سر راه باید پوشک میگرفتم.
از دو مسیر متفاوت میتونستم به دو مغازه پوشک فروشی برسم:
۱- از مسیر روحانی، گلزار، هنرستان؛
۲- از مسیر آذر، ۴۵ متری عماریاسر.
با این که به دلیل ترافیک کمتر از سمت آذر، ۴۵ متری عماریاسر میرفتم ی چیزی منو هُل داد سمت عماریاسر.
+ هووووو، یَرِه! چرا هُل مِدی خُب؟ دِرَن مِرَن دیگه، آرومتر.
- [صدایی با طنینی مثل صدای فرشتههای آسمانی] در این مسیر چیزی بهتر برایت مقدر شده.
+ خُب بدون هل دادن نِمتِنی هَمی رِ بگی؟
- نِ.
+ تویَم مِشَدیی؟
- نِ.
.
از سمت خیابان آذر رفتم سمت ۴۵ متری عمار یاسر.
جلوی یکی از محصولات بهداشتی فروشییای عمار یاسر توسط همون فرد مذکور الذکر که هُلَم داد به زور وایستونیده شدم.
ماشینو پارککردم.
اومدم سمت یکی از اون مغازهها.
سر رام ی طلبهی سیاه پوست آفریقایی وایستاده بود.
چند قلم کالایی رو هم که خریده بود جلو پاش روی زمین گذاشته بودو منتظر.
ی کم لوازم مورد نیاز بچهی نوزاد بود.
.
+ سلام.
- سلام علیکم(با لهجهی عربی آفریقایی).
+ خوبی؟
- الحمدلله.
+ بچه کجایی؟
- #ساحل_عاج.
.
+ بچهدار شدی؟
- بَلی.
+ بچه چندمته؟
- اول.
+ چند ساله ازدواج کردی؟
- دو سال.
+ چقدر درآمد داری؟
- ۲۸۰ تووووومااان.
.
👇🎙بقیهشو توی فایل صوتی پایین گوش کنید. شنیدنیه.
ببینید این طلبه چطور با ۲۸۰ هزار تومان زندگی میکنه و تازه کمی از همون درآمد مختصر پسانداز و برای مادر پیرش میفرسته.
#توکل این طلبه و اعتقادش به #رازقیت_خدا واقعا جالب بود.
🌐 @barkat313
🌸 #داستانک / نهار امروز
.
( #معصومه_خانوم بعد از این که دور غذاشو صاف کردو با کلمای شوری روشو تزیین کرد گفت:)
.
- من کیک درست کردم. حالا غذا رو شروع میکنم. بسم الله الرحمن الرحیم.
+ آفرین دخترم! سوره قول هواللهتم بخونو بعد غذاتو بخور.(ی لحظه یاد فیلم "زیر نور ماه" افتادم که اون طلبهی مبتدی رو سر کار گذاشته بودنو وقتی از اعمال مخصوص اون شب سوال کرده بود بهش گفته بودن در فضای باز، زیر نور ماه، سه بار دعای جوشن کبیر رو با صدای بلند بخون.)
- پچ، پچ، پچ، پچ(#معصومه_خانوم چشاشو بسته و داره زیر لب سوره قول هو الله احدشو میخونه).
(لبخند زیر لبِ #مامان_جون و #فاطمه_خانوم😁)
.
.
#فاطمه_خانوم: یک بنده خدایی با شوهرش رفته حج و بچهی شیرخوارشو گذاشته پیش مادرش که اونم بچه شیرخوار داشته. مادرشم تا برگشت اینا به بچه شیر میداده. وقتی برگشتن بهشون گفتن که با این کار شما پدر بچه به مادر بچه حرام ابدی شدنو باید از هم جدا بشن.
+ به نظرم تمام این جریان یک کار از پیش طراحی شده توسط خود پدر بچه بوده.
- چطور آقاجون؟
+ به نظرم مرده میخواسته به یک کلکی از خانومش جدا بشه روش نمیشده. گفته چکار کنم؟ چکار نکنم؟🤔 به ذهنش رسیده زنشو ببره حج، در ضمن به مادرزنجانِشم گفته جون شماو جون دخترم هاااااا. بالاخره فک کنین دختر خودتونه و ....
- #فاطمه_خانوم: 😂
- #خانوم_جون: 😠
.
💔 نهار دیروز
دست پخت #آقا_جون ۴۴ ساله.
❤️ نهار امروز
دست پخت #فاطمه_خانوم ۱۲ ساله.
👈 الکی نیست میگن: " #دختر_رحمته"
فروشگاه برکت
❤️ طرح #فاطمه_خانوم برای سرگرم کردن بچههای جلسهی روضهی دیشب به مناسبت دههی فجر و ایام فاطمیه.
.
+ آقاجون! لطفا ۲۰ تا از این تکثیر کنید.
- چشم.(مگه جرات دارم چیز دیگه بگم.)
❤️ تمام #دختران_من:
.
🔶 #فاطمه_خانوم ۱۲ ساله کلاس ششم؛
🔷 #معصومه_خانوم ۵ ساله؛
🔶 #انسیه_خانوم ۳/۵ ساله.
فروشگاه برکت
❤️ تمام #دختران_من: . 🔶 #فاطمه_خانوم ۱۲ ساله کلاس ششم؛ 🔷 #معصومه_خانوم ۵ ساله؛ 🔶 #انسیه_خانوم ۳/۵ سا
❤️ #مشارطه / برنامهی معنویای که #فاطمه_خانوم برای خودسازیش داخل کمد لباساش نصب کرده.
#فرزند_انقلاب_اسلامی
.
👈 موقع خوندن این برنامه بیاختیار فقط به حالِ زارِ خودم گریه میکردم.
فروشگاه برکت
❤️ #مشارطه / برنامهی معنویای که #فاطمه_خانوم برای خودسازیش داخل کمد لباساش نصب کرده. #فرزند_انقلاب
❤️ #فاطمه_خانوم / نماز شب
ساعت: ۱ و ۳۰ دقیقهی بامداد.
👈 #فرزند_انقلاب_اسلامی
فروشگاه برکت
❤️ #فاطمه_خانوم / نماز شب ساعت: ۱ و ۳۰ دقیقهی بامداد. 👈 #فرزند_انقلاب_اسلامی
🌸 #داستانک / نماز شب
.
#فاطمه_خانوم آخر شب، با این که خیلی خسته بود، آماده میشد برای #نماز_شبش.
.
+ آقاجون! برو بخواب، فردا سحر، قبل از اذان صبح، بیدار شو، بخون.
.
- ممکنه فردا صبح نتونم قبل اذان صبح بیدار بشمو نماز شبم از دست بِرِه.
.
+ آقاجون! پس اگر خستهایو حال نداری، نمیخواد همهی یازده رکعتشو بخونی. همون سه رکعت آخرشو بخون. اگر اونم حال نداری فقط یک رکعت آخرشو بخون. اگر اونم حال نداری کامل بخونی اذکارِ دعای دستشو نخونو فقط حمد و سورهشو بخون، برو رکوع، سجده و تشهد و سلام و تمام."
.
- [فاطمه خانوم خیلی جدی و با قاطعیت] آقاجون! من این برنامه رو ریختم #تا_ارادم_قوی_بشه و بتونم #با_نفسم_مبارزه_کنم. اگر قرار باشه که برای هر چیزی از برنامهم کم بذارم که چه مبارزه با نفسی شد.
.
+ [من الآن توی افق محو شدم و دیگه اینجا نیستم که بخوام حرفی بزنم].
.
🌐 @barkat313
👈 #فرزند_انقلاب_اسلامی
فروشگاه برکت
❤️ #معصومه_خانوم & #انسیه_خانوم
🌸 #داستانک / اونام خوشمزهس هااااا
.
از حرم برمیگشتیم.
بین راه، تا برسیم به ماشین، برای #معصومه_خانوم و #انسیه_خانوم به انتخاب خودشون خوراکی خریدم.
هر کدوم ی چیزی برداشتن.
(الحمدلله #فاطمه_خانوم روزه بود😁)
.
توی ماشین داشتن خوراکیاشونو میخوردن.
#مامان_جون چند تا از خوراکیای #انسیه_خانوم رو برداشتو خورد.
+ #انسیه_خانوم: "مامان جون! از خوراکیای مَصومه هم بردارین. اونام خوشمزهس هااااا."
.
🌐 @barkat313
فروشگاه برکت
❤️ #معصومه_خانوم جوجه خریده. یکی نیست بهش بگه: "آقاجوووون! فسقلی! تو خودت هنوز جوجهای" ۳ تا جوجهی
🌸 #داستانک / فقرا اجازه دارن
.
#آقا_محمد_مهدی: "معصومه! جوجههات بزرگ شدن."
#معصومه_خانوم: "آره."
#آقا_محمد_مهدی: "میخوام بخورمشون."
#معصومه_خانوم: "نه؛ اجازه نمیدم."
#آقا_محمد_مهدی: "اگه مامان جون بخواد؟"
#معصومه_خانوم: "نه."
#آقا_محمد_مهدی: "اگه آقا جون بخواد؟"
#معصومه_خانوم: "نه."
.
#فاطمه_خانوم: "اگه فقرا بخوان؟"
#معصومه_خانوم: "🤔...؛ #به_فقرا_اجازه_میدم."
.
#آقا_محمد_مهدی: "من ... یک ... فقیرم."
.
🌐 @barkat313
❤️ فقط یک دختره که ساعت یک و ۵۹ دقیقهی شب برای آقاجونش چای میذاره. بهههله.
#فاطمه_خانوم
❤️ عضو جدید خانوادهی #برکت.
.
🔶 اسم: #آقا_محمد_حسن.
🔷 سن: ۲۲ هفته و ۴ روز.
🔶 نسبت: داداشِ #آقا_محمد_مهدی، #فاطمه_خانوم، #معصومه_خانوم و #انسیه_خانوم.
.
👈 وای اگر خامنهای حکم جهادم دهد
ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد 😂
.
🎁 از الآن بهتون گفتم که تا سه ماه و نیم دیگه، که میخواد به دنیا بیاد، فرصت کافی داشته باشین که خوووووب فکراتونو بکنین که چه کادویی میخواین بِهِم بدین. بهههله.
فروشگاه برکت
❤️ #مراقبه / عملکرد امروز #فاطمه_خانوم
❤️ برنامهی معنوی #فاطمه_خانوم منو دست به قلم کرد.
❤️ #داستانک / من
.
ظهر رفته بودم دنبال #فاطمه_خانوم.
.
+ آقا جون!
- بله؟
+ از عضویت در گروه سرود مدرسه انصراف دادم.
- چرا؟!😳(آخه فاطمه خانوم در برنامههای مدرسه خیلی فعاله و انصرافش جای تعجب داشت.)
+ چون قرار بود با گروه سرودمون در برنامهای خارج از مدرسه اجرای برنامه داشته باشیم.
- خب؟
+ هیچی دیگه. معلم پرورشیمون پرسید کی نمیخواد توی گروه سرود باشه؟
منم گفتم: من.
- حتما گفتی چون آقا جونم وقت نداره بعد از ظهر بیاد دنبالم انصراف میدم.
+ نه؛ برنامهشون در ساعت مدرسه بود.
- پس چی؟!
+ چون اولا باید در هنگام اجرا چادرامونو در میاوردیمو با مانتو اجرا میکردیم؛ دوما ممکن بود اونجا مردی باشه و صدامونو بشنوه.
+ و🤔.
@barkat313
فروشگاه برکت
🌸 #شام_لاکچری 👇 سیب زمینی گوجهشو بگو از کجا خریدی؟
🌸 #داستانک / غذای طلبگی
.
ظهر رفتم دنبال #فاطمه_خانوم.
ما با این عظمتمون😉 شدیم سرویس این خانوم خانوما.
.
کمی زودتر رسیده بودم.
دوشنبههای هر هفته توی شهرک مهدیه طلاب دوشنبه بازار برقراره.
پیاده شدم تا لیستی رو که اون خانوم خانومای دیگه( مادر محمد حسن😁) چند روزی داده بودنو هنوز وقت نکرده بودم تهیهش کنمو تهیه کنم.
.
کمی سیب زمینی(کیلویی ۴ تومن)، هویج(کیلویی ۴ تومن)، فلفل دلمهای برداشتم.
قبل از من یک طلبهی خارجی، فِک کنم عرب بود، چند دونه سیب زمینی و ... خریده بود.
از فروشنده پرسید:
+ الچند؟
- ۱۸ تومن.
+ اَل ۱۸ توووومان؟!
من تا این صحنه رو دیدم به فروشنده گفتم ما با هم حساب داریم؛ خریدای ایشونو بیار رو حساب من.
.
خریدامو گذاشتم توی ماشین.
.
هنوز ۱۰ دقیقه وقت داشتم.
دوباره برگشتم تو بازار.
از یِ فروشندهی دیگه یِ کم گوجه فرنگی خریدم.
کیلویی ۴ هزار تومن.
اومدم حساب کنم که یِ طلبهی آفریقایی یِ پلاستیک سیب زمینی رو گذاشت رو ترازو.
+ چند میشود؟
- ۲۵ تومن.
+ ۲۵ هزااااار توووومان؟؟؟!!!
مردّد شده بود که بخره؟ یااااا که نخره؟
باز همون کلک قدیمی رو اجرا کردم.
+ حاجی ما با هم حساب داریم؛ پول جنسای ایشونو بیار رو حساب من.
اون طلبِهِ با تعجب نگام میکرد.
شاید داشت فکر میکرد ما با هم از کجا حساب داریم؟!
شایدم داشت به این فکر میکرد که ۲۵ تومنشو که داد، پس بقیه حسابمون که میمونه رو کی تسویه میکنه؟😁
.
خداحافظی کردم.
رفتم سمت ماشین.
.
همون طور که داشتم میرفتم سمت ماشین با خودم میگفتم: "سیب زمینی هم دیگه غذای طلبگی نیست".
.
🌐 @barkat313
🌸 #داستانک / ماژیک فسفری
.
ظهرها میرم دنبال #فاطمه_خانوم.
شدیم سرویس خانوم خانوما.
همون اوائل که قیمتا هی داشت میکشید بالا یِ روز رفته بودم دنبالش.
در برگشت وقتی نزدیک خونه رسیدیم #فاطمه_خانوم گفت:
+ آقا جون!
- بله؟
+ میشه سر راه بریم فروشگاه؟
- چرا؟
+ میخوام یک ماژیک فسفری بخرم.
- چرا؟
+ میخوام باهش زیر نکات مهم کتابمو خط بکشم.
- چرا؟
+ اینطوری نکاتِ مهم بهتر توی ذهن آدم میمونه.
- آااااادم؛ نه شما.
+ آاااااا...قا جون!
- چیه؟
+ یعنی من آدم نیستم؟
- نه.
+ پس چیم؟
- فرشته. هِر هِر هِر.
+ حالا میشه بریم؟
- نه.
+ آخه لازم دارم.
- نه.
+ خودم پولشو میدم.
- باشه.😁
.
رفتو برگشت.
.
- خریدی؟
+ نه.
- چرا؟
+ آخه برای یک ماژیک فسفری ۴۵۰۰ تومن میخواست بگیره!
- خُب؟
+ خُب به جمالتون.
- نداشتی؟
+ چرا.
- پس چی؟
+ با خودم گفتم با مداد رنگیای کهنهای که دوروبر خونه ریخته هم میشه کار ماژیک فسفری رو انجام داد.
- آفففففرین! حالا شدی دختر خوب.
.
🌐 @barkat313
❤️ #امام_خامنهای(حفظه الله تعالی):
اگر در یک جملهی کوتاه از من بپرسند که از جوانان چه میخواهید، خواهم گفت: " #تحصیل، #تهذیب، #ورزش"
🌐 @barkat313
احکام قهرمانی #فاطمه_خانوم در والیبال و دومیدانی.
فروشگاه برکت
❤️ #فاطمه_خانوم
🌸 #داستانک / بدو تا برسی
.
1⃣ #آقا_محمد_مهدی در بیشترِ شبهای ماه رمضون، بعد از افطار، میرفت دفتر حضرت آقا، پای درسِ اخلاقِ آیت الله مصباح یزدی.
بعدشم هیئت.
بعدشم تا نزدیک سحر سرِ مزارِ شهدای گلزارِ علی بن جعفر(علیهالسلام) برای پاکسازی و زیباسازی سنگ مزار شهدا.
شبی که میخواستم بِهِش برسونم که حواست به درساتم باشه و ... گفتم:
+ آقاجون! شهدا چه نیازی دارن به این کارها. شما باید راه اونا رو ادامه بدی. اونا رفتن برای حفظ اسلام، مکتب و انقلاب؛ و شما باید در این بُرهه با خوب درس خوندنت در این راه قدم برداری.
- آقاجون! اونا به من نیاز ندارن. من به اونا نیاز دارم.
.
2⃣ اون شب که رفته بودیم حرم حضرت معصومه(سلاماللهعلیها)، و در حقیقت رفته بودیم برای وداع، (برای تشریف فرمایی #آقا_محمد_حسن میخواستیم بریم مشهد. الآنم مشهدیم و نائب الزیارهتون)، در برگشت از حرم از جلوی مزار #شهید_مبارک گذشتیم.
شهید مبارک تا مدتها شهید گمنام بود و بعد از مدتی هویتش مشخص شده بود.
وقتی با ماشین از جلوی مزار شهید رد شدیم #فاطمه_خانوم گفت: "آقا جون! خوب بود برای وداع با شهید هم میرفتیم."
تا این حرفو زدو و منم توی ذهنم، برای چند صدم ثانیه، دو دو تا چهارتا کردمو، بِرَمو نَرَم کردم، حدود دویست سیصد متر از مزار شهید رد شده بودیم.
با خودم گفتم هر چند بچهها خستَنو، خانومم حال نداره، ولی برای این که حرف #فاطمه_خانوم شهید نشهئو، به ارزشهای ذهنیش ارزش قائل شده باشیمو ... ماشینو کشیدم کنارو، زدم رو دنده عقبو، ویژژژژژژژژژژژژ، تا خود مزار شهید دنده عقب رفتیمو، اومدیم پایینو، برای چند لحظه رفتیم سر مزار شهیدو با شهید وداع کردیم.
.
.
👈 #نتیجهش این بود که فهمیدم منِ طلبهی مُعَمّمِ درس خوندهی بچه حزباللهیِ بسیجیِ ولایتیِ انقلابیِ ... تا به بچههای دهه هشتادیم برسم حالا حالاها باید بدوم.
.
مواظب باشیم عقب نیفتیم.
.
🌐 @barkat313
🌸 #داستانک / مستحبات
.
امروز ساعت ۸ میبایست برای ثبت نام #فاطمه_خانوم در دبیرستان علوم و معارف اسلامی شهید مطهری حاضر میشدیم.
ساعت ۷/۳۵ بود، و ما تازه نشسته بودیم پای سفرهی صبحانه.
+ آقاااااا جوووون! دیر شد. حالا صبحانه که واجب نیست.
- مستحب که هست. دُرُستَم نیست دیگه آدم تمام مستحبات رو ترک کنه.😁
🌸 امشب ساعت ۸ در حرم مطهر رضوی #فاطمه_خانوم در سن ۱۴ سالگی به جُرگهی متاهلین پیوست.
👈 لطفا در قسمت نظرات لینک زیر برای خوشبختی و عاقبت به خیریش دعا کنین.
👈 یکی از تجربیات زندگی مشترکتونو براش بنویسین.
#ازدواج
#پدر_زن_شدم
https://basalam.com/user/aGG/posts/1252402?sh=copy-aGG-post-app