بارانی نو نمی پوشید او خیلی عاطفی بود و آزارش حتی به یک مورچه هم نمی رسید. مسیر مدرسه را آرام طی می کرد و بر می گشت. اواخر دبیرستان با یک پسر رفته گر دوست شده بود و با یکدیگر به مدرسه می رفتند. یک بار برای او و برادر کوچکش بارانی زمستانی خریدیم. تا زمانی که با این پسر رفتگر بود، بارانی نو را به تن نمی کرد و لباس ها ی کهنه اش را می پوشید. همسایه ها همیشه می گفتند: «چرا بچه های آقای شیرازی لباس کهنه می پوشند؟!» آن زمان در گرگان زندگی می کردیم و وضع مالی نسبتا خوبی داشتیم، ولی این گونه رفتار می کرد. ❤️ با شهیدان ❤️