زمین گهگاه می بینم که بی منظور می لرزد ز خوف آن نه انسان بلکه حتی مور می لرزد چو می بینم جوانی را عَذَب ،عَلاف و بیکار این دلم از ناله های مادری رنجور می لرزد تنم نیز از زبان بی در و قفل تهی مغزان که می گردند بر روی زمین مغرور ،می لرزد گِل آلوداست آب اقتصاد مملکت، قلبم چو می گیرند ماهی را بدون تور،، می لرزد درآورد این گرانی ها دمار از خلق، می بینید ؟؟ تن ِ اهل القبور ما درون گور، می لرزد شده وِل معطلِ برجام ِآمریکایی این دولت که از نَقضَش دو چندان مَکرون منفور می لرزد در این کنج خیابان دست و پای کودکی خسته چنان یخ بسته ،سرتا پا تنش ناجور، می لرزد در این بازار آشفته، نه تنها پای لنگ ما که حتی خسته تر از ما، عصای کور می لرزد به تأمین معاش خود ،دراین شهر هزاران رنگ گمانم هر که میآید ز راه دور،،می لرزد چو می بیند که ناشایسته فردی بر سرِ مسند زده تکیه چنان با رشوه یا با زور، می لرزد یکی بر بسترِ پرهایی از قو آرمیدو آن یکی دیگر درون دخمه ای بی نور ،می لرزد بدان ای آدمی، هول قیامت تا بدان حدی است که اسرافیل هم تا می دمد در صور،می لرزد فاطمه موسوی