♨️لحظه ای با اساتید ♨️
روز اولی که قرار بود در دانشگاه شیراز تدریس کنم ،رفتم آموزش و پرسیدم کلاسم شماره ۱۳ بود
اومدم تو راهرو دنبال کلاس شماره ۱۳ گشتن ،هر شمارهای بود به غیر از شماره ۱۳ یه کلاس بود که شماره نداشت .کلاس قبل و بعدش رو که نگاه کردم شماره های ۱۲ و ۱۴ بودن .یه پسر هیکلی و چارشونه دم در ایستاده بود بازم برای اینکه مطمئن بشم ازش پرسیدم که کلاس شماره ۱۳ همینجاست ؟پسر هم گفت مگه سواد ندارین وقتی این طرف ۱۲، هست این طرف ۱۴ یقینا این کلاس ۱۳ هست.بهش گفتم پس بفرمایید ک برسم خدمتتون
گفت تو میخوای برسی خدمت ما؟
بعد رفت داخل و به بقیه دانشجوها گفت این میخواد برسه خدمت ما!
و بالا خره وارد کلاس شدیم
این پسر از اینایی بود که به شدت باهوش بود ولی بسیار اذیت کن .همیشه درس رو خیلی خوب متوجه میشد ولی کلاس رو بهم میریخت .
یه روز که وارد کلاس شدم دیدم بر عکس همیشه آروم و ساکت نشسته سرجاش .منم گفتم این امروز یه بلایی قراره سر من بیاره .اول از همه هم به صندلیم شک کردم .ننشستم و وسایلمو گذاشتم رو میز ،شروع کردم که با همون قلدری خاص همیشگیش گفت استاد چرا نمیشینید ؟که گفتم راحتم
باز گفت استاد بشینید خسته میشین . دیدم هیچکس هم نطق نمیکشه...
شک کردم از این همه اصرارش .
گفتم بلند شو بیا اینجا .اومد جلو کلاس گفتم بشین رو صندلی من .گفت نمیشینم با ماژیکم هلش دادم نشوندمش دیدم جوهر ریخته بود روی صندلیم . همه بچه ها هم چون ازش میترسیدن نمیتونستن حرف بزنن.
خلاصه که ماجرا با این دانشجو کم نداشتم...
بعد از این ماجرا هم ماشینمو تو پارکینگ اساتید کلی خط انداخت، با وجود دوربین حتی !
#یک_خاطره
👤خانم دکتر تسلیمی/دکترای ادبیات عرب
🆔
@basijshiraz