بسمربالشهادت🥀
.
.
#رمانآرامشقبلازطوفان
#قسمتشانزدهم
قبل اینکه بریم داخل مسجد یه نگاه به صورتم کرد و گفت
سید: پسرم چه بلایی سر خودت آوردی؟ برو یه آبی به دست و صورتت بزن وضو هم بگیر بعد بیا پیشم
شایان: ممنون فقط از کدوم طرف؟سید: از همون در بری میرسی به سرویس بهداشتی
شایان: تشکر
خواستم که برم یه نگاه به اون آقا کردم و گفتم
شایان: میشه کیفمو بزارم اینجا؟سید: راحت باش
کیفمو گذاشتم روی صندوق و رفتم سرویس بهداشتی
وایستادم جلوی آینه و به صورتم نگا کردم دیگه خون نمیومد اما بدجوری می سوخت شیر آب و کمی باز کردم و آروم کنار لبمو شستم جوری که آب به زخمم نخوره؛ بعدش وضو گرفتم شیر آب و بستم و رفتم کنار در مسجد نمیتونستم برم تو تا اینکه خودش منو دید و اومد طرفم با مهربانی بهم اشاره کرد که برم داخل
با اون آقا نشستیم کنار دیوار برگشت سمتم و دستمو گرفت
آقا سید: پسرم حالت خوبه؟
شایان: پشیمونم
آقا سید: چی بهتر از این؟ پشیمونی از گناه، زمینه ساز کارای خوبه
شایان: خدا میبخشه منو؟
سید: شک نداشته باش به لطف و بخشش خدا فقط توبه کن و ازش بخواه که دستتو بگیره مطمئن باش کمکت میکنه. الان هم پاشو نمازتو بخون بعدش باهات کار دارم
شایان: قبله کدوم طرفه؟
سید: اون طرفی؛ راستی نگفتی اسمت چیه؟ چندم میخونی؟
شایان: اسمم شایانه؛ یازدهم میخونم
سید: ماشاءالله😁 منو حاج علی صدا میزنن توهم همینطوری صدام بزن
یه مهر برداشتم و گذاشتم روی فرش خداروشکر نماز خوندن بلد بودم تکبیر گفتم و شروع کردم
.
.
بعد از تموم شدن نمازم حاج علی با دوتا لیوان چای اومد سمتم
حاج علی: قبول باشه آقا شایان
شایان: ممنون
چای رو گرفت سمتم منم به همراه دوتا قند برداشتم
حاج علی: پسرم راستش از وقتی دیدمت محبتت به دلم افتاد؛ من پدر شهید هستم و میخوام یه هدیه بدم بهت، این چفیه رو که میبینی چفیه پسر شهیدم هست؛ چندین ساله از خودم جداش نکردم اما الان میخوام هدیش کنم بهت
شایان: حاج علی این یادگار پسرتونه پیش خودتون باشه بهتره
حاج علی: عه دستمو رد نکن دیگه دوست دارم بدمش به تو مواظبش باش
هر وقت کارت گره خورد از شهدا کمک بگیر حتما دستتو میگیرن
شایان: ممنونم ازتون نمیدونم چطوری تشکر کنم خیلی هدیه قشنگیه🙂❤️
حاج علی: تشکر نمیخواد کاری نکردم که
حاج علی: جایی رو داری که شب بری؟
شایان: بله دارم اگه اجازه بدین من مرخص بشم
حاج علی: مواظب خودت باش پسرم برو به سلامت
تو اون لحظه یاد تیکه کلام عماد افتادم که همیشه موقع خداحافظی میگفت یاعلی دلم خواست منم بگم لبخند زدم و گفتم
شایان: یا علی
حاج علی: علی یارت
بلند شدم و از مسجد رفتم بیرون یه نگاهی به چفیه کردم خیلی قشنگ بود؛ چفیه رو انداختم رو شونم حس خوبی میداد بهم؛
.
.
ادامهدارد...
#بصیرت
https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad