باسمه تبارک و تعالی (۱۲۲۷) «به مناسبت مراسم تجلیل از روحانی معظّم حاج آقا مقدّس خیابانی» 🌸«هَذَا أَدَبُ جَعفَر»🌸 🔹ساکن تهران بودم و به رسم جوانهای آن زمان روز و شب مشغول درس و تست و کنکور بودم! تازه پدرم رحلت کرده بود. راستش نمیدانم چه شد ولی همینکه به خودم آمدم دیدم سیر حوادث طوری برایم ورق خورد که خودم را یک دفعه در حوزه علمیّه یافتم. گویا ریل زندگی ام یکباره تغییر کرد. اصلا در فامیلمان هم روحانی نداشتیم. 🔸سالها بعد یکی از اقوام که خداوند رحمتش کند برایم گفت که پدرت دوست داشت تو روحانی شوی و از او مشورت خواسته بود! خیلی جا خوردم چون اصلا از این مسأله خبری نداشتم! آن وقت بود که فهمیدم این تحوّل عجیب ظاهرا اثر خواست و دعای پدرم بود! همان پدر جوان و دلشکسته ای که روزهای آخر عمرش وقتی در خانه بر روی تخت افتاده و بیماری بر او غلبه کرده بود گاهی که در میان آن همه درد و زحمت، من را میدید در سکوتی حزن انگیز میدیدم از گوشه ی چشمش اشک جاری میشد. با زبان بی زبانی میفهمیدم این قلب مهربان از من عذرخواهی میکند. گویا از آینده ام نگران است و میخواهد دیگر من را به خدایش بسپارد و برود! 🔹و یکی از الطاف بزرگ خداوند به این بنده ناچیز و بی مقدار این بود که در حوزه ای قدم گذاشتم و با فرزانگانی آشنا شدم که از همان ابتدا نگاهم را به شدّت به بسیاری از مقولات تغییر داد. در رأس آنها روحانی نورانی و پدری معنوی به نام حاج آقا مقدّس بود. ⬇