🦋 هلال من! از رو نیزه برام قرآن بخون!
🖤چند قدم همراه کاروان بانو زینبکبری
روز دوازدهم فرا رسید، سرهای شهدا را روی نیزهها نمودند و در پیشاپیش اسیران وارد کوفه کردند.
روای میگوید؛ از حج برگشته بودم که وارد کوفه شدم. دیدم تعطیل سراسری است. پرسیدم: چه خبر است؟
گفتند:
اسیران کربلا را وارد کوفه کردهاند.
لشکر ابن زیاد شیپور و طبل مینواختند و سر و صدا و هیاهو از هر سو شنیده میشد.
در آن میان ناگاه چشمم به سر امام حسین افتاد، منقلب شدم و گريستم.
چشمم به امام سجاد افتاد که بر شتری بیجهاز سوار بود و خون از رانهای او جاری بود.
در این بین بانوی را دیدم، پرسیدم این بانو کیست؟
گفتند: گلثوم دختر علی عليهالسلام است.
شنیدم که فرمود:
ای مردم کوفه! چشم از نگاه به ما فروبندید!
آیا از خدا و رسول شرم نمیکنید.
روای میگوید؛ زنی از بالای بام پرسید: اسیر کدام طایفه هستید؟
گفتند: ما اسیران آل محمد هستیم.
زن از پشت بام پایین آمد و هرچه چادر و روسری داشت به اسیران رساند.
مردم کوفه گریستند! امام سجاد فرمود:
شما به خاطر مصائب ما گریه میکنید! پس چه کسی ما را کشت؟
زنانی نان و خرما بین بچهها پخش کردند که دختر علی فریاد زد: صدقه بر ما حرام است!
روای ادامه داد:
زینب در آن روز توجه همه را به خود جمع کرد، زنی سخنورتر و با حیاتر از او ندیده بودم. گویی از زبان علی حرف میزد. و با هر حرف صدای علی در گوش کوفه میرسید.
با اشاره دست مردم را ساکت کرد.
نفس در سینه حبس شد.
حتی زنگ شترها از حرکت ایستاد.
زینب فرمود؛
گریه میکنید؟ آری به خدا بایستی زیاد گریه کنید و کمتر بخندید!
روای میگوید: دیدم برای ساکت کردن زینب، سر مقدس امام حسین را آوردند که مثل ماه میدرخشید!
زینب کبری سر بلند کرد و نگاهی به امام انداخت و پیشانی به چوبه محمل کوبید!
خون از زیر مقنعه جاری شد، درحالی که این شعر را زمزمه میکرد:
ای ماه نو! که چون به کمال رسیدی، خسوف تو را گرفت و پنهان شدی!
ای برادر! با این فاطمه خردسال سخن بگو که نزدیک است دلش آب شود!
📒 کتاب نفسالمهموم
#محرم_خوانی
#محرم
#کتابنوش
#موسسه_فرهنگی_تربیتی_دختران_بهشت_ثامن_الائمه
🆔
@beheshtesamen