#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
مامانم یه دوست خیلی صمیمی داره بهش میگیم خاله!خاله خانوم منو برا پسر بزرگترش میخواست شدید!اقا موقع انتخاب رشته ی کنکور بود خاله پروانه ام یه پسر داشت که اون سال کنکور داده بود ویه سال ازمن کوچیکتر بود زنگ زدخونمون گفت شب میایم خونه تون بابات برا علی انتخاب رشته کنه منم فهمیدم اینا بهانه اس ومیخواد مقدمات خواستگاری روفراهم کنه منم گفتم خوش اومدین ومنتظریم آقا اینا شب اومدن خونه ی ما اولش کلی تحویل به به خانوم دکتر چه بزرگ شدی و....آقای دامادم گوشه ی هال نگاه های خریدارانه بهم مینداخت که یهو برادر کوچیک داماد که کنکور داده بود گفت وای آبجی گلی خیلی وقته ندیدیمت چقدر عوض شدی تو همونی بودی که بچگیات به .. میگفتی بو؟😐😐هیچی دیگه رسما به فنا داد منو😐😐😐
هرچقدرم خاله ام چش غره میرفت این متوجه نبود تازه بعدشم ادامه داد آره یه بارم داشتی با امین(خواستگارمحترم)بازی میکردی ....به خودت وخرابکاریات از شلوارت میریخته زمین😳منو میگی گریه ام گرفته بود به خدا داشت ادامه میدادکه بازم تعریف کنه ننه اش جمعش کرد😭😭
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿