#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یبار داداشمم عقد بود منم نامزد بودم
به بدبختی مامانمو راضی کردم که یه بار برم خونه نامزدم
گفت باشه به باباتم میگم
گفتم بذارید من برم خونه شوهرم اینا مادرشوهرمم گفت بذار بیاد میاد پیش خودمون اصن چند روزم بمونه چ اشکالی داره
خلااااصه ما رفتیمو ساعت 12 در زدن داداشم دم در هال میگفت صداش بزنین بیاد 😐😂
ماهم از اتاق اومدیم بیرون ، داداشم بردم خونه کل راه حرف نزد باهام 😂
وای حالا یادم میاد خجالتی میمیرم😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿