#پویش_کتابخوانی_پرسمان
📖 برشهایی از کتاب
#شانزده_سال_بعد
( براساس زندگینامه
#شهید_محمدرضا_شفیعی )
- همرزم و دوست دوران کودکی شهید، در لحظه دفن:
🔓 خودم را به خدا سپردم و دستهایم را جلو بردم. قفل شانزده سال دوری و انتظار را باید میشکستم. «بسمالله» گفتم و گره کفن را باز کردم.
💗 قلبم تند تند میزد و کم مانده بود از جا کنده شود. نفسم بالا نمیآمد.فریادی که از ساعتها پیش بغض شده و راه بروز نداشت، گلوگیرتر شده بود.
♨️دستهایم به رعشه افتاده بود و گوشه کفن بیآنکه بخواهم، میلرزید. مغزم قفل شده بود. آنچه جلوی چشمهایم بود، با تمام دیدهها و حتی شنیدههایم تا آن روز تفاوت داشت.
💥 به چشمهایم شک کرده بودم.مگر میشود باور کرد؟! محمدرضا با همان محاسن، با همان لب و دندان شانزده سال پیش جلوی چشمهایم بود.
همان موهایی را میدیدم که قبل از عملیات کربلای۴ جلوی خودم دست به قیچی شده و کوتاهشان کرده بود...
🔥 با صدای رضا به خودم آمدم. بین همهمه جمعیت به زحمت صدایش را میشنیدم : «حسین، باورم نمیشه، بدنش سالم سالمه». گفتم: «آره، انگار همین دیروز جون داده».
🌟 سرش را جابجا کردم و صورتش را روی خاک گذاشتم. نمیدانستم کجای بدنش را ببوسم...
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
لینک خرید اینترنتی کتاب :
پاتوق کتاب فردا
https://bookroom.ir/book/73202/%D8%B4%D8%A7%D9%86%D8%B2%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%A8%D8%B9%D8%AF
🔸🔹🔸🔹🔸
پرسمان اعتقادی
https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0