هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 💎(داستان 665) قسمت ۴۰ 💐 پـایـان انـتـظـار 💐 🍀 ... خُب ابوراجح! فريادرس تو كيست؟! پس چرا نمي آيد تو را از دست من خلاص كند؟! ها؟! نكند از داروغه هايم مي‌ترسد!؟ و چنان خنده اي همه جا را فرا گرفت كه حتي داروغه‌هايي كه در شبستان بودند، صداي آن را شنيدند. - به موقعش خواهد آمد لعين و آن وقت است كه تو و اعوانت مثل موش، در سوراخي پنهان شويد. - گوش كن ابوراجح! اگر به دست و پاي من بيفتي و از من خواهش كني كه تو را ببخشم، از تو خواهم گذشت. به شرطي كه در حضور همه مولاي خيالي خود را لعن كني. خشم تمام وجود پيرمرد را فرا گرفت، تمام نيرويش را در پاهايش جمع كرد و با يك خيز به سوي مرجان حمله برد و گلويش را در پنجه‌هاي لرزانش فشرد. داروغه‌ها از هر سو بر سرش ريختند و آن قدر او را زدند كه بيهوش بر زمين افتاد. رنگ از صورت حاكم حلّه پريده بود. از وحشت تمام بدنش مي‌لرزيد. محمد بن عثمان فوراً از آن جمع برخاست و پيمانه اي پر از شراب را به سوي مرجان گرفت. بفرماييد سرورم! گلويي تازه كنيد و كار اين‌ها را به نوكران تان بسپاريد و خونتان را براي اين گونه آدم‌هاي بي ارزش كثيف نكنيد، اگر امر مي‌دهيد او را به زندان برگردانند تا روزي صد بار زير شكنجه بميرد و زنده شود. نه محمد بن عثمان، مي‌خواهم كه اين يكي در برابر چشمانم شكنجه شود، او را به هوش بياوريد. داروغه‌ها دلوي پر از آب را به سر و روي پيرمرد ريختند. خنكي آب باعث شد كه چشم بگشايد. مرجان پيمانه اي را كه در دست داشت يكباره سر كشيد و به سوي ابوراجح قدم برداشت. دو زانو در برابرش نشست و موهاي سفيدش را در چنگ گرفت و آن قدر كشيد تا سر ابوراجح به زانويش رسيد و در حالي كه صورتش آغشته به خون بود، مستانه شروع كرد به خنديدن: التماس كن پيرمرد! زود باش، التماس كن! و همچنان دندان هايش را از خشم به هم مي‌فشرد. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: پایان انتظار ، صفحه ۸۸ الی ۹۱. داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: مسلم پوروهاب ناشر: انتشارات قم: مسجد مقدس جمکران گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖