زمانی که برای تحصیل در قم مستقر شده بودم،⛺ یک روز به هادی زنگ زدم و گفتم: فاصله حجره تا محل تحصیل من زیاد است و احتیاج به موتور دارم، اما نه پول دارم و نه موتورشناس هستم.
هنوز چند ساعتی از صحبت ما نگذشته بود که هادی زنگ زد. گوشی را برداشتم. هادی گفت : کجایی؟
گفتم: توی حجره در قم.
گفت: برات موتور خریدم و با وانت آوردم قم. کجا بیارم؟ 🏍️
تعجب کردم. 😕 کمتر از چند ساعت مشکل من را حل کرد. نمی دانید آن موتور چقدر کار من را راه انداخت.
📚 کتاب: پسرک فلافل فروش
✍🏻 گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
#برش_کتاب 📚
☄کانال واحد نوجوان مؤسسه مصاف(برنا پلاس)
🔗
تلگرام |
ایتا |
سروش |
اینستاگرام |
توییتر