هیچکس نیومده بود سراغم می دونستن وقتی حالم بده نیاز به تنهایی دارم...ولی نمی دونم چرا دلم می خواست الان یکی بیاد پیشم و آرومم کنه..مهم هم نبود کی?! هرکی..هرکی به جز... چند تقه ای به در اتاقم خورد و بدون این که من اجازه بدم در باز شد و آرشام آومد داخل..خدایا لااقل بگذار من دعای و کامل کنم بعد مستجاب کن..می خواستم بگم هرکی به جز آرشام..آومد روی تخت یکم با فاصله کنارم نشست دوست داشتم کلم و بکوبم به تخت.. این بشر فقط باعث حرص خوردن بود..یعنی باید تو استعداد های برتر تپ قسمت حرص دادن بهش کاپ می دادن..با کف دست اشک هام و پاک کردم و با صدای گرفته ای گفتم: _ برو بیرون الان اصلا وقت مناسبی برای اذیت کردن نیست.. با صدای آرومی گفت: _ نیومدم اذیت کنم.. _ پس برای چی آومدی ها?! دست خودم نبود همین طوری صدام می رفت بالا انگار تازه یکی و پیدا کرده بودم دق و دلیم و سرش خالی کنم: _ مگه همین و نمی خواستی?! مگه نمی خواستی زمین خوردنم و ببینی?! خب حالا دیدی دیگه پاشو برو بیرون..نه اصلا برای چی بری بیرون?' بشین همین جا ور دل من بدبختیمو تماشا کن.. زدم زیر گریه دست خودم نبود خودش میومد..تنها جیزی که برام مهم نبود خورد شدن غرورم جلوی ٱرشام بود..اصلا مگه اون کی بود که من بخوام غرورم و جلوش حفظ کنم?! آومد جلوم نشست دست هام و از روی صورتم برداشت تقلا کردم دست هام و از دستش در بیارم ولی محکم گرفته بود خندید و گفت: _ بچه 2 دقه وول نخور کارت دارم.. دیگه آمپر چسبوندم با صدای بلندش گفتم: _ می خندی?! آره دیگه بایدم بخندی همین و مگه نمی خواستی ?! خدا رو شکر به آرزوت رسیدی..دستش و محکم گذاشت روی دهنم چشم هام گشاد شد همونطور که سعی می کرد خنده اش و کنترل کنه گفت: _ آوین دو دقیقه ساکت باش می خوام باهات حرف بزنم خیلی مهمه.. دست از تقلا کردن برداشتم و ساکت شدم دستش و از جلوی دهنم برداشتم و گفتم: _ بگو ولی وای به حالت بخوای مسخره بازی در بیاری.. برگشت و نگاهی به در بسته اتاق انداخت و با صدای خیلی آرومی که منم به زور شنیدم گفت: _ با داد و فریاد های جنابعالی بعید نیست پدر و مادر هامون پشت در باشن ساعت 1 امشب بیا پیش استخر.. _ و اگه نیام?! اصلا چی می خوای بگی که کسی نباید بشنوه?! _ به آینده ات مربوطه بهتره که بیای.. رفت بیرون و در و بست.. @caferooman ادامه دآره...🤦‍♀😜