2 هفته بعد... سشوار و روشن کردم و گرفتم روی موهام حدود دو هفته از اومدنم به اینجا می گذشت هرشب کارم شده بود گریه دلتنگی خانواده و غربت بد جور بهم فشار آورده بود هیچوقت فکر نمی کردم دوری از خانواده اینقدر برام سخت باشه کاش تمام دردم فقط دوری از عزیزام بود رفتار های آرشام واقعا غیر قابل تحمل بود خیلی اذیتم می کرد چشمم خورد به کبودی روی بازوم فقط این نبود تمام کتف و شونه و زیر دنده هام کبود بود 3 روز پیش حوصلم سر رفته بود رفتم بیرون تا قدم بزنم اینقدر حالم بد بود که اصلا نفهمیدم چقدر رفتم به خودم که اومدم خیلی از خونه دور بودم پولی عم برنداشته بودم که تاکسی بگیرم مجبور شدم پیاده برگردم رسیدم خونه ساعت2 شب بود تا پام و گذاشتم توی خونه آرشام بهم حمله کرد و افتاد به جونم حال روحیم بد بود با کتک های آرشام رسما داغون شدم هرچی جیغ زدم و التماسش کردم که ولم کنه ولکن نبود انگار کرو کور شده بود فقط کتکم می زد از دستش فرار کردم و رفتم توی اتاقم و در و قفل کردم ولی بازم ول کن نبود داشت در اتاقم و می شکست وقتی دیدم واقعا ول کن نیست در و باز کردم و تا خواست دستش و بلند کنه محکم کوبیدم توی صورتش انگار آب بود روی آتیش انتظار داشتم وحشی تر بشه اما آروم شد دیگه گریه نمی کردم فقط با حرص و خشم گفتم: _ گم شده بودم پول نداشتم مجبور شدم پیاده برگردم دیر شد سریع در و بستم خودمم تعجب کرده بودم که چرا بآید براش توضیح بدم?! ولی درد بدنم اینقدر زیاد بود که نمی گذاشت به این چیزا فکر کنم4 تا مسکن باهم خوردم و رسما بیهوش شدم... @caferoooman نویسنده:یاس ادامه داره......