سریع بلند شدم دنبالش رفتم رفته بود بالا رفتم بالا ولی توی سالن نبود رفتم جلوی در اتاقش در زدم بعد چند ثانیه صداش اومد: _ بلع؟؟ _ یک دقیقه بیا بیرون کارت دارم _ حوصله ات و ندارم چشم هام و بستم و نفس عمیقی کشیدم سعی کردم آروم باشم با صدای نرمی گفتم: _ واجبه.. _ خیلی خب برو تو سالن الان میام.. رفتم نشستم روی کاناپه خدایا واقعا من چرا عاشق این شدم؟؟ بعد چند دقیقه اومد خودش و پرت کرد روی کاناپه رو به روم خیره شد بهم و گفت: _ ها؟؟ چی می خواستی بگی؟؟ _ من امشب کجا بخوابم؟ _ یعنی چی؟ هرشب کجا می خوابیدی؟؟ ماجرای کلید اتاق و این که افتاد توی دستشویی و براش گفتم یکم فکر کرد و گفت: _ جک همه کلید یدک در های این خونه رو داره فردا برو ازش بگیر... _ الان نمیشه؟؟ _ نیست امشب تولد نوه شه بلند شد بره توی اتاقش سریع گفتم: _ صبر کن من امشب کجا بخوابم؟؟ _ برو اتاق مهمان _ ام...چیزه...میشه بیام اتاق تو؟؟ وای قبول کنه قبول کنه می فهمم توی اتاقش چیه..اخم هاش و کشید توی هم و تقریبا دادزد _ فکر اتاق من و از سرت بیرون کن فهمیدی یا نه؟؟ برگشت و با قدم های بلند رفت توی اتاقش... @caferoooman نویسنده: یاس ادامه داره.....