#رمان_آنلاین_تمام_قلب_تو
#قسمت_151
سریع بلند شدم دنبالش رفتم رفته بود بالا رفتم بالا ولی توی سالن نبود رفتم جلوی در اتاقش در زدم بعد چند ثانیه صداش اومد:
_ بلع؟؟
_ یک دقیقه بیا بیرون کارت دارم
_ حوصله ات و ندارم
چشم هام و بستم و نفس عمیقی کشیدم سعی کردم آروم باشم با صدای نرمی گفتم:
_ واجبه..
_ خیلی خب برو تو سالن الان میام..
رفتم نشستم روی کاناپه خدایا واقعا من چرا عاشق این شدم؟؟ بعد چند دقیقه اومد خودش و پرت کرد روی کاناپه رو به روم خیره شد بهم و گفت:
_ ها؟؟ چی می خواستی بگی؟؟
_ من امشب کجا بخوابم؟
_ یعنی چی؟ هرشب کجا می خوابیدی؟؟
ماجرای کلید اتاق و این که افتاد توی دستشویی و براش گفتم یکم فکر کرد و گفت:
_ جک همه کلید یدک در های این خونه رو داره فردا برو ازش بگیر...
_ الان نمیشه؟؟
_ نیست امشب تولد نوه شه
بلند شد بره توی اتاقش سریع گفتم:
_ صبر کن من امشب کجا بخوابم؟؟
_ برو اتاق مهمان
_ ام...چیزه...میشه بیام اتاق تو؟؟
وای قبول کنه قبول کنه می فهمم توی اتاقش چیه..اخم هاش و کشید توی هم و تقریبا دادزد
_ فکر اتاق من و از سرت بیرون کن فهمیدی یا نه؟؟
برگشت و با قدم های بلند رفت توی اتاقش...
@caferoooman
نویسنده: یاس
ادامه داره.....