#رمان_آنلاین_تمام_قلب_تو
#قسمت_170
روی یه کاناپه نشستیم آرشام سیگارش و در آورد و با فندک روی لبش روشنش کرد هرچند دقیقه یکی میومد عرض ارادت می کرد و آرشام هم سری تکون میداد در خونه باز شد و یه دختر و پسر اومدن داخل که بازم همه نگاه ها کشیده شد سمتشون برگشتم کیارش و یه دختر تقریبا ۱۵_۱۶ ساله بودن دختره سرش به زور تا شونه کیارش می رسید موهای بلند خرمایی روشن داشت که به عسلی می زد موهاش از من بلند تر نبود شاید فقط یکم کوتاه تر بود یه لباس عروسکی صورتی کوتاه تا بالای زانو با کفش تخت عروسکی پوشیده بود خیلی دختر نازی بود مستقیم اومدن سمتمون بلند شدیم دختره تا آرشام و دید سریع دوید و خودش و پرت کرد توی بغلش آرشام هم لبخندی زد و بغلش کرد بعد چند ثانیه از خودش جداش کرد و گفت:
_ چطوری کوچولو
_ خوبم سلطان بززززززرگ بابا نکشیمون بابا بزرگ گادفادر بابا...
ادامه حرفش با دیدن من توی دهنش ماسید دست هاش افتاد و مثل منگل ها خیره شد به من یه دفعه همچین خودش و انداخت توی نزدیک بود بیفتیم با ذوقی که سعی در پنهون کردنش نداشت گفت:
_ خدای من تو چقدر خوشگلی چجوری زن این گوریل شدی آخهه
چشم هام گرد شد آرشام محکم زد پس سرش و گفت:
_ یه چند وقت ندیدمت خیلی بیشور شدیا شیدا خانوم
شیدا؟ پس شیدا این بود؟ کی کیارش می شد که اینقدر با آرشام راحت بود خیلی دختر شیطون و باحالی می زد بهش می خورد دبیرستانی باشه دور هم نشستیم دیدم ادلاین داره میاد سمتمون اخم هاش توی هم بود و خیلی جدی شده بود چش بود این؟ شیدا تا دیدش بلند شد و با لبخند همدیگه رو بغل کردن زد روی شونه شیدا و گفت:
_ چطوری ؟ خیلی وقت بود ندیده بودمت
_ خوبم ادی منم دلم برات تنگ شده بود
_ خوش اومدی عزیزم خوش بگذره بهت
فقط سرش و برگردوند سمت کیارش و خیلی جدی خوش آمدی گفت و سریع رفت به کیارش نگاه کردم اخم هاش توی هم بود و چشم هاش سرخ شده بود هرکس سریع میدیدش حس می کرد بغض کرده چی بود بین اینا ...
@caferoooman
نویسنده:یاس
ادامه داره...