نشستیم توی ماشین از خونه کاسترو اومدیم بیرون لبخندی زدم و گفتم: _ازت ممنونم خیلی شب خوبی بود _ منم ازت ممنونم خیلی شب خوبی بود باورم نمیشد آرشام داشت از من تشکر می کرد خدایا شکرت تا خونه چیزی نگفتیم ماشین و برد توی پارکینگ باهم رفتیم توی خونه و رفتیم بالا داشتم می رفتم توی اتاقم که با صداش برگشتم: _ آوین؟ _ بله _ خوشگل شدی لبخند نشست روی لبم و گفتم: _ خوب بخوابی بدون اینکه منتظر واکنشش باشم رفتم توی اتاقم به در تکیه دادم لبخند از روی لبام پاک نمیشد امشب شب عالی بود خدارو شکر سریع لباسم و عوض کردم آرایشم و پاک کردم و خوابیدم فردا کلی کار داشتم با صدای زنگ ساعت که گذاشته بودم بیدار شدم ۸ بود دست و صورتم و شستم و رفتم پایین میز صبحونه رو چیدم نشستم دیدم آرشام از پله ها اومد پایین سلام کردم و گفتم: _ فک کنم رفتی بیا صبحونه بخور سری تکون داد و نشست دوباره شده بود همون گند اخلاق قبلی خورد و تشکر مختصری کرد و سریع از خونه زد بیرون منم مث جت پریدم توی اتاقم شلوار و پالتو خز پوشیدم با کلاه و شال راس ساعت ۹ کیارش زنگ زد کیلیدارو برداشتم و رفتم بیرون و نشستم توی ماشین سلام کردم و راه افتاد توی راه ازم درباره چیزایی که می خوام بخرم پرسید سایز ها و اندازه هاشون دودل بودم ازش بپرسم یا نه اما اینقدر فوضولی بهم فشار آورد که گفتم: _ کیارش _ بله _ بین تو و ادلاین چی هست؟ چشم های گرد شد برگشت سمتم ولی سریع به خودش برگشت اما هنوز می تونستم فشار دست هاشو روی فرمون حس کنم پوزخندی زد و گفت: _ شنیدم رفیق جینگ هم شدید از خودش بپرس نخواستم بیشتر از این ناراحتش کنم اما انگار چیزی که بینشون بود خیلی بیشتر از چیزی بود که من فکر می کردم @caferooomam نویسنده:یاس ادامه داره....