اینقدر هیجان زده بودم که نمی فهمیدم دور و برم چه خبره ذهنم درگیر شده بود به حرف زشتی گفت: _ زندگی منو میدونست با دستم دستشو که روی صورتم بود برداشتم و بوسیدم آهنگ شاد انگلیسی پخش شد همه جیغ می کشیدند رفتم بغلش در گوشم گفت : -فکر کنم یه چیزایی باید برام توضیح بدی با بغض گفتم : _چی مثلا _ مثلاً اینکه چرا بدون اجازه رفته بود توی اتاقم چشمام گرد شد از بغل اومدم بیرون فهمیده بود یعنی با تته پته گفتم : _ م... من انگشتشو گذاشت رو لبام و گفت: _الان نمیخواد چی بگی منم باید یک چیزایی و برات توضیح بدم بیا بریم با لبخند دستمو گرفت و با هم رفتیم پایین شیدا بدو بدو اومد جلو دست انداخت گردن دوتامونو با جیغ گفت: _ ‏ وای چرا مانتیک بوووود الهی دلسا فدای جفتتون بشه الهی پیشمرگ جفتتون بشه که اینقدر اذیت شدید آرشام با تعجب گفت: _شیداااا؟؟؟ شیدا یه دفعه دستشو محکم کوبید روی دهنشو گفت: _ آخ زود گفتم ببین تو هیچی نشنیدی خوب؟! سری فرار کرد و رفت پشت کیارش قایم شد کیارش با تعجب بهمون نگاه کرد سرم و برگردوندم سمت آرشام داشت با چشمای به خون نشسته به شیدا نگاه می گردد با تعجب گفتم : _خوبی؟ دستشو مشت کرد کوبید کف اون یکی دستش و گفت : _آخه یه آدم چقدر میتونه دهن لق باشه سریع ولی خندید و گفت: _ بیا بریم حالا دستمو گرفت و با هم رفتیم پیش بقیه تعجب نکرد که چرا نپرسیدم دلسا کیه یا حتی تعجب نگرد که واکنش نشون ندادم قضیه چیه؟ @caferoooman نویسنده: یاس ادامه داره....