#رمان_آنلاین_تمام_قلب_تو
#قسمت_197
اینقدر هیجان زده بودم که نمی فهمیدم دور و برم چه خبره ذهنم درگیر شده بود به حرف زشتی گفت:
_ زندگی منو میدونست
با دستم دستشو که روی صورتم بود برداشتم و بوسیدم آهنگ شاد انگلیسی پخش شد همه جیغ می کشیدند رفتم بغلش در گوشم گفت :
-فکر کنم یه چیزایی باید برام توضیح بدی با بغض گفتم :
_چی مثلا
_ مثلاً اینکه چرا بدون اجازه رفته بود توی اتاقم
چشمام گرد شد از بغل اومدم بیرون فهمیده بود یعنی با تته پته گفتم :
_ م... من
انگشتشو گذاشت رو لبام و گفت:
_الان نمیخواد چی بگی منم باید یک چیزایی و برات توضیح بدم بیا بریم
با لبخند دستمو گرفت و با هم رفتیم پایین شیدا بدو بدو اومد جلو دست انداخت گردن دوتامونو با جیغ گفت:
_ وای چرا مانتیک بوووود الهی دلسا فدای جفتتون بشه الهی پیشمرگ جفتتون بشه که اینقدر اذیت شدید
آرشام با تعجب گفت:
_شیداااا؟؟؟
شیدا یه دفعه دستشو محکم کوبید روی دهنشو گفت:
_ آخ زود گفتم ببین تو هیچی نشنیدی خوب؟!
سری فرار کرد و رفت پشت کیارش قایم شد کیارش با تعجب بهمون نگاه کرد سرم و برگردوندم سمت آرشام داشت با چشمای به خون نشسته به شیدا نگاه می گردد با تعجب گفتم :
_خوبی؟
دستشو مشت کرد کوبید کف اون یکی دستش و گفت :
_آخه یه آدم چقدر میتونه دهن لق باشه سریع ولی خندید و گفت:
_ بیا بریم حالا
دستمو گرفت و با هم رفتیم پیش بقیه تعجب نکرد که چرا نپرسیدم دلسا کیه یا حتی تعجب نگرد که واکنش نشون ندادم قضیه چیه؟
@caferoooman
نویسنده: یاس
ادامه داره....