#رمان_آنلاین_تمام_قلب_تو
#قسمت_209
با احساس سوزش عمیقی توی مچ دست چپم چشم هام و باز کردم... همه جا تار بود درست چیزی و نمی دیدم بدنم کوفته بود و مچم می سوخت اینقدر بد می سوخت که می خواستم از ته دلم جیغ بکشم اما نمی تونستم انرژی برای جیغ کشیدن نداشتم یکم که گذشت چشمم به تاریکی اتاق عادت کرد توی بیمارستان بودم... تازه همه چی یادم اومد حموم خودکشی.. آرشام....آرشام..با یادآوری اسمش دوباره چشمام جوشید من احمق حتی لیاقت و مرگ و هم ندارم... چطوری گذاشتم یک سال تمام باهام بازی کنه...بعدم مثل یک آشغال پرتم کنه از زندگیش بیرون... دست راستم گذاشتم روی دهنم تا صدای هق هقم بیرون نره...نمی دونستم کی نجاتم داده اما کاش نمی داد کاش می گذاشت بمیرم و روزای بعد از این و نبینم سوزش دستم خیلی زیاد بود اینقدر زیاد که یک دفعه از ته دلم جیغ کشیدم بهش نگاه کردم بخیه شده بود... یک دفعه در باز شد و یک مرد با لباس پزشکی اومد داخل....سریع دوید سمتم و به دستم نگاهی انداخت سرش که اومد زیر لامپ کم نور اتاق تازه فهمیدم کیارش.... سریع یک آمپول توی سرمم خالی کرد پوفی کشید و خودش و انداخت روی صندلی کنارم سرش و برد سمت عقب و دستش و کرد توی موهاش و کشید به سمت بالا...و با صدای ضعیفی گفت:
_ آخ...
سرش و آورد پایین و خیره شد بهم اشک هام بدون اینکه دست خودم باشن می ریختن با صدای ضعیفی گفت:
_ چیکار کردی با خودت آوین..
هیچی نگفتم سرم و برگردوندم سمت دیگه و دستم و گذاشتم جلوی دهنم تا از بیرون اومدن صدای هق هقم جلوگیری کنه..
_ آوین من و ببین آرشام....
سرم و برگردوندم سمتش و گفتم:
_ بسه کیارش اسم اون عوضی و پیش من نیار...
_ باشه عزیزم هرچی تو بگی...
_.کی نجاتم داد
دستی به پشت گردنش کشید و گفت :
_ گذاشتمت خونه دلم طاقت نیاورد از طرفی گفتم شاید بخوای تنهایی باهاش کتار بیای اما دلم شور زد 4 ساعت بعد برگشتم هرچی زنگ زدم کسی جواب نداد از دیوار پریدم اومدم توی خونه که دیدم این بلا رو سر خودت آوردی...
@caferoooman
نویسنده: یاس
ادامه داره...🚶♀