چشم هاش گرد شد با تعجب گفت: _ برگردی ایران؟؟ دیوونه شدی؟؟ دانشگاهت چی؟؟ برگردی ایران به بقیه بگی آرشام کجاست؟؟ دوباره اشک هام راه گرفت با هق هق گفتم: _ گور بابای دانشگاه گور بابای بورسیه و درس اصلا اگه بورسیه نبود الان وضع من این نبود برگردم بگم چی؟؟ می گم شوهرم بهم خیانت کرده از اینجا مونده از اونجا رونده برگشتم خونه... می گم کسی که تمام احساسم و پاش گذاشتم بهم نارو زد و ولم کرد... هق هقم بالا گرفت دستم و گذاشت روی دهنم و ملافه بیمارستان و کشیدم روی سرم...صدای در اتاق اومد فهمیدم رفته بیرون...نمی تونستم باور کنم به این راحتی بهم خیانت کرد به این راحتی تمام احساسم و زیر پاش له کرد و از روم رد شد می دونست اگه بره می میرم پس چرا باهام این کارو کرد؟؟؟ اینقدر گریه کردم که دیگه حس کردم جونی برام نمونده و خیلی زود خوابم برد.... ... کتم و پوشیدم و جلوی آیینه رفتم و به خودم نگاه کردم خیلی لاغر شده بودم گونه هام زده بود بیرون لبم بیرنگ و زیر چشمم اینقدر گود افتاده بود سیاه شده بود... این من بودم؟؟ اون دختر شجاع بی دردی که تا یک سال پیش همه حسرت زندگی بی دغدغه اش و داشتن... این من بودم؟؟ پسر سامی؟؟ چقدر الان به بغلش احتیاج داشتم توی این یک سال هر دفعه باهاش تماس گرفته بودم گریه کردم و اون دلداریم داد وقتی بهش گفتم آرشام عاشقشم شده چقدر خوشحال شده بود که پسرش داره خوشبخت می شه... @caferoooman نویسنده: یاس ادامه داره.....