#رمان_آنلاین_کور_بمان
#قسمت_118
_ پناه تورو خدا رومو زمین ننداز شاید کمکت کرد تونستی دوباره سرپا شدی...
اینقدر گریه کرد و عر زد تا قبول کردم ساعت 4 بریم پیش مشاور روانشناسی که میگفتن مثلش تو کل کشور نیست به ساعت نگاه کردم 2 بود کاش هنوز خواهرم نبود و میزدم توی دهنشو میگفتم بابا ولم کن نمیخوام اون مشاوری که تو برام پیدا کنی ولی به جاش گفتم:
_ اسمش چیه؟
_ آرسام کاشانی
کافه رو سپردم دست حسینو خودم با پانیذ راه افتاد سمت دکتری که تو خیالاتشون قرار بود منو سرپا کنه حدود ۳ و نیم بود که رسیدیم یه مطب توی ساختمون خیلی شیک و بزرگ که نمای سنگ مرمر مشکی داشت و معلوم بود جای خوب و گرونی... رفتیم طبقه ششم و وارد مطب شدیم همونطور که حدس میزدم مطب خوشگل و لوکسی بود تمش سفید مشکی بود نگاهی به خودم انداختم یه شلوار جین مشکی با مانتو کتی سفید و مینی اسکارف مشکی و کیف کوچولوی مشکی دستم بود ست شده بودم با محیط مطب دکتری که قرار بود سرپام کنه خلوت بود و فقط دو_سه نفر داخل مطب نشسته بودن به علاوه یه منشی پانیذ رفت پیش منشی و من روی یکی از صندلی ها نشستم ... هرچی توی نت گشتم اسم و عکس این آقای دکتر رو پیدا نکردم عجیب بود حوصله حرف زدن و پرسیدن از پانیذ و هم نداشتم پس بیخیال شدم یکی از اتاق دکتر اومد بیرون و یکی دیگه رفت داخل و بعدش نوبت ما بود دیگه داشتم کلافه میشدم حدود یک ساعت بود که منتظر بودیم است اصلا کنترل اعصابم دست خودم نبود بلند شدم و با داد رو به منشی گفتم:
_ وقتی اینقدر معطلی دارید چرا پست تلفن نمیگید که ما اینقدر وقتمون گرفته نشه
منشی از جاش بلند شد و گفت:
_ آروم باشید خانوم امروز استثناء اینطور شده
_ استثنا فقط شامل ما میشه؟
صدام بیش از حد بلند بود و واقعا دست خودم نبود اصلا تحمل کلافه شدنو منتظر موندنو نداشتم شاید به خاطر این بود که زیاد منتطر یکی مونده بودم
در اتاق دکتر باز شد و صدای آشنایی گفت:
_ مشکلی پیش اومده خانوم نوروزی؟
صداش...
برگشتم سمتش قلبم ریخت خیره مونده بودم به چشام خیره بود به چشام خواب میدیدم؟ خواب بود مطمئن بودم خوابه این محال بود که دوباره چشام بیفته به اون دوتا چشم مشکی اشک توی چشام که درشت شده بود حلقه زده بود دوباره دمای بدنم رفته بود بالا و دستام یخ زده بود نمیتونستم چشممو از چشاش بگیرم اونم با چشمای گرد و نمناکش خیره شده بود بهم انگار زمان متوقف شده بود صدای پانیذ و نمیشنیدم که انگار میخواست بشونتم سر جام گوشام زنگ زد با شنیدن دوباره اسمم از زبونش
_ پناه؟
نویسنده:یاس
ادامه داره...