🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#رمان🌵📿
#عاشقانه⛓♥️
-رمانحوریہیسید
#پارت_نهم
گوشی رو که قطع کرد از سید عذر خواهی کردم
خواستم برم که رفیقش گفت کسی میاد دنبالت؟
-نه پیاده میرم
به ساعش نگاه کردو گفت ساعت دهه دیره خطر داره
سید میرسونتت
-نه نیازی نیست فوقش تماس میگیرم خانواده میان دنبالم
-تعارف نکنید سید بیکاره میرسونتت
سید دستاشو مشت کرده بود و شده بود به قرمزی لبو
سریع گفت حسین شاید راحت نیستن انقدر اصرار نکن
-لباس مدرسه تنتونه موبایل همراهتون هست؟
-نه
-تلفن سید و بگیر زنگ بزن
سید موبایلشو داد دستم
زنگ زدم یه بار، دوبار، سه بار،
کسی جواب نداد
فکر میکنم خانواده مهمونی اند
اصلا خونه نباشن🤭
-پس دیگه اجباری شد که با سید برید
سید برو دختر مردم رو معطل نکن برو...
سید سویچش رو درآورد و راه رفت ، منم دنبالش ..
در طول مسیر فقط ازم آدرس خواست تا منو هم رسوند سریع گازشو گرفت و رفت
خوشبختانه کلید داشتم وگرنه باید تو خیابون می موندم😐
همون لحظه عباس رسید
من دیدم که داره وارد پارکینگ میشه
منتظر نموندم و رفتم خونه
۰ هانیه باوی