‼️کانالی پر از
داستانهای واقعی‼️
❌بهترین کانال داستان در ایتا،با روزی شش پارت بلند،با پارتگذاری سر وقت😍😍❌
_راشد اومد نزدیکم ،ناخودآگاه ضربان قلبم بالا رفت ...ولی یدفعه دلم زیر و رو شد و حالت تهوع بهم دست داد،احساس کردم راشد تو ذوقش خورد...
بهش گفتم بخدا دست خودم نیست چند وقتیه حالم خرابه..
بهم گفت:برو صبحونه بخور ،بعد باهم بریم دکتر...
وقتی که دکتر به راشد گفت خانم شما بارداره،دنیا دور سرم چرخید،آخه ما که هیچوقت با هم نبودیم،مگه میشه،راشد عصبانی.....
ادامه و کامل داستان آوین رو اینجا بخونید
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c
عاشقانه ای زیبا ❤️❤️