💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸. ⚪️🔹 ◎﷽◎ 🔹⚪️
#عجایب_هفتاد_گانه
قسمت 2⃣1⃣
🔸۳۳ روز تا مرگ 🔸
یکی از دوستانم می گفت :
🔹سال ۱۳۵۸ ما ساکن بیرحند بودیم. مادر بزرگ مادری ام که در فردوس ساکن بودند مریض شدند. این مرض خیلی طول کشید. من بهمراه مادرم هر چند وقت یک بار به فردوس میرفتیم.
🔹یک مرتبه که با ایشان به فردوس رفته بودم از وضع مشکلاتی که در بیمارستان داشتیم و تحمل مریضی مرحومه خیلی ناراحت شدم و یک روز حالت کسی را داشتم که فقط یک چاره برای حل مشکلش است و آن اینکه از خدا و امام زمان ( ارواحنا فداه) بخواهد به او بگویند چه موقع این حالت بلاتکلیفی برطرف میشود یعنی یک طرفه میشود یا این مریض خوب شود و یا بمیرد.
🔹با همین حالت انقطاع ، از خدا خواستم که بدانم چه موقع یک طرفه میشود.
🔹ناگهان صدایی را در دل شنیدم که می گفت: ۳۳ روز دیگر.
من همانجا نشستم حساب کردم دیدم سی و سه روز دیگر میشود ۱۹ فروردین سال ۱۳۵۹.
🔹دلم گرفت و بعداً در تنهایی به بعضی افراد از جمله برادرم گفتم : ۱۹ فروردین مادر بزرگ میمیرد.
🔹تا چند روز قبل از نوروز در فردوس ماندیم و بعد بطرف بیرجند آمدیم. بعد از تعطیلات برای کاری با برادرم به مشهد آمدم.
🔹 صبح روز ۱۹ فروردین به برادرم گفتم : میخواهم بروم فردوس. گفت: چرا؟ گفتم : قبلاً که گفتم ۱۹ فروردین مادر بزرگ میمیرد.
🔹امروز نوزدهم است. به من گفت: حالا از کجا مطمئنی گفتم : کسی که به من گفته آنچنان با قاطعیت گفته است که هیچ شکی ندارم.
🔹برادرم گفت: ای کاش تلفن داشتند که از مخابرات زنگ می زدیم و اینهمه راه را تو بیخود نمی رفتی. گفتم : وقتی خبرش به تو هم برسد به حرف من ایمان می آوری.
🔹خلاصه از یکدیگر خداحافظی کردیم و او مرا تا ترمینال رسانید.
وقتی نزدیک ظهر به فردوس و نزدیک منزلشان رسیدم از بیرون صدای شیون و گریه را شنیدم.
ایشان همان روز فوت کرده بود- خدا رحمتش کند.
✳️ ادامه دارد...
با ارسال مطالب در ثواب انها سهیم باشید 🌹
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت
#ذکراباد