•
•
از اون روز به بعد به بهانه های مختلف برای کارها بهم پیام میداد و من چون کامل بهش اعتماد داشتم مثل برادر بزرگ تصورش میکردم
البته فقط من نبودم که قدیسه میدونستمش
من و همه دوستام اینطوری بودیم
تازه این آقا همسرش هم با ما دوست بود البته نه صمیمی ولی خوب بودیم
سه تا بچه هم داشتن
حتی چند بار توی اون حسینیه محل فعالیت ما بهمون تهمت زدن و به این حاج آقا حتی..
اما ما جلوشون دراومدیم که نه و این بشر آدم خوبیه و ما هم مثل بچه هاشیم
چند بار دعوا شد سر این موضوع توی این مکانو این قضایا باعث تشدید افکار مزخرف این آقا شد.
من همیشه بین دوستام که از شاگردای این آقا بودیم از همه عصبی تر بودم
و یکبار که این آقا کلاس رو فراموش کرده بود و نیومد منِ کله شق پیش دوستام بهشون توپیدم و دوستامم همراهیم کردن
و این آدم همونجا گفت شما همیشه شمشیرو از رو میبندین و به ادم میتوپین
و باعث اخم و عصبانیت من شد!
وای به حال وقتی که من عصبی میشدم و کلافه!
به قول خواهرام توی عصبانیت واسه مردا جذاب تر بودم
شب همون روز من نیاز به یه استخاره داشتم که گفتم ایشون استخاره مو بگیرن
وقتی جوابشو بهم گفتن...
همون موقع درمورد کلاس بهم گفتن که چرا تعطیل شده و ازم پرسیدن که آیا قانع شدم یا نه!
منم بهشون گفتم نه ناراحت نیستم و هر جی خودشون صلاح میدونن
و ایشون در کمال تعجب گفتن خب خداروشکر نظر شما مهم بود بیشتر از بقیه که جلب شد
من یکم شک کردم اما باز احمقانه به این فکرکردم که این فرد ادم خوبیه و زن و بچه داره و....
گذشت که...
کم کم ایشون شروع کردن
هر روز صبح که من میرفتم مدرسه برام توی پیوی روبیکام که به جرئت میتونم بگم فضای بشدت مسمومیه استیکر گل میفرستادن و من هم بی جواب فقط نگاه میکردم.
برام سوال شده بود اما توجهی بهش نمیکردم و این آدم این رفتار منو گذاشته بود پای این که من موافقم!!!
حال من اون روزا بشدت بد شده بود
من آدم حرف زدن با نامحرم نبودم
یه وجود پاک و البته شیطون با کلی آرزوی کوچیک و بزرگ
همش استرس داشتم
بعضی وقتها گریه میکردم توی کلاس
نمره هام هر روز کاهش پیدا میکرد
تا اینکه...
چت هاشون هر روز بیشتر و بیشتر شد و من چون میترسیدم ناراحت بشن و اینکه ایشون هی به من میگفتن تو بچه ای من از تو ۱۵ سال بزرگترم و جای برادر نداشته ات!
و من بدلیل نداشتن برادر خیلی خیلی این خلأ رو حس میکردم اعتماد کرده بودم
همش یه چیزی ته وجودم قلقلکم میداد که نکن اشتباهه جوابشو نده میدونم تو بی منظور باهاش حرف میزنی ولی نکن اینکارو
ولی امان از سادگی من!
هی مستقیم و غیرمستقیم بهم ابراز علاقه میکرد مرتیکه!
یه بار بخاطر یه قضایا که توی مسئله حسینیهمون اتفاق افتاده بود من کنجکاو شدم و ازش پرسیدم چیشده که اونم با اون رفتارای گول زنکش گفت به کسی نمیخوام بگم چون اشکمو دراورده و ازین حرفا
ولی گفت فقط به تو میگم.
ازش پرسیدم که اگه فرداشب بعد از نماز با فاطمه دوستم بمونم بهم بگه؟
گفت نه فقط به خودت میگم
#ادامه_داره...
✍ قبول دارید که هم خانم هم آقا، هر دو طرف نوع تعامل صحیح رو بلد نیستیم؟؟ و خیلی جاها تقصیر خودمونم هست؟ 😞😞
خیلی جاها تقصیر خود خانما هم هست!!