eitaa logo
⛔ هوس/online ⛔
4.2هزار دنبال‌کننده
521 عکس
141 ویدیو
14 فایل
کاری از کانال #دختران_چادری #بزرگترین کانال #حجاب در ایـران '@clad_girls' ⊹ ⊹ ⊹ ❖ بر روی‌ خرابه‌هایِ‌خاطراتــ‌ تلخ‌ شما؛ پلی میسازیم به نام #تجربه؛ برای رسیدن به #معصومیت های از دست رفته↻✨ ارسال سوال و ارتباط با ما↓ @clad_girls14
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 👇👇 ✴️ یه کم بلنده توی چندتا پست قرار میدم... 📨سلام... من نازنین هستم یه دختری که تو یه خانواده نسبتا مذهبی زندگی میکنه داستان من از اونجایی شروع میشه که به مهمونی دوستانه دعوت میشیم یه شب یکی از اقوامای دورما زنگ میزنن که امشب خونه ما دعوتین بابام گفتن چشم حتما وبه اون مهمونی رفتیم ،من اون موقع دختری بودم چادری ،اهل نماز وروزه، بسیجی،درکل میشه گفت مذهبی بودم....... اون شب که به مهمونی دعوت شدیم رفتیم اونجا من اونجا با دخترشون اشناشدم اسم دختره فاطمه بود اون شب خیلی باهم حرف زدیم و خندیدم ولی باز زیاد بهم خوش نگذشت چون زیاد راحت نبودم ولی درکل بدم نبود فاطمه اون شب شماره موبایل منو خواست من رو دوتا چیز خیلی حساس بودم یکی شمارم یکی عکسم ولی دیدم به ظاهر دختر خوبی به نظر میاد منم گفتم اشکال نداره دختره شماره مو میدم باهم اشنا میشیم من شمارمو دادم و خدافظی کردیم واومدیم خونه. داشتم لباس عوض میکردم دیدم از تلگرام چند تا پی ام از طرف فاطمه برام اومده باز کردم پیامو دیدم نوشته سلام چطوری خوبی ،منم گفتم مرسی تو چطوری خلاصه یکم احوال پرسی کرد منم احوال پرسی کردم ،من اون موقع تازه تلگرام نصب کرده بودم زیاد سردرنمیاوردم زیادم با دنیای مجازی جورنبودم بیشتر کتاب میخوندم وبا دوستای بسیجیم مینشستیم و صحبت میکردیم خب داشتم میگفتم فاطمه پی ام داد گفت که گروه داری؟ گفتم نه حقیقتش من زیاد با مجازی جور نیستم . گفتن من لینک میدم حالا تو بیا ضرر نداره خوشت نیومد لفت بده من اون موقع ۱۴،۱۵‌سال سن داشتم فاطمه از من بزرگ تر بود اون ۱۸،۱۹سال سن داشت ،من به فاطمه گفتم که ببخشید میشه بگید لینک چیه لفت چیه🙁 تازه اومده بودم مجازی چیز بیش نمی دونستم گفت که ازطریق لینک میتونی بیای گروه لفت هم هرموقع دوست داشتی میتونی گروهو ترک کنی منم گفتم باشه گفت اگه بلد نیستی خودم عضوت کنم گفتم حقیقتش بلد نیستم خودت عضوم کن ،اون شب منو دعوت داد تو یه گروه ۳۰۰نفر عضو داشت گروه مختلط بود دخترو پسر قاتی😱 اولش یکم مخالفت کردم خوشم نمیومد از همچین جایی گفتم فاطمه میشه بگید چجوری لفت بدم فاطمه گفت که چرا میخوای لفت بدی حالا یکم دیگه بمون اگه خوشت نیومد اون موقع لفت بده فاطمه تو گروه منو صدا میزد و هی بامن چت میکرد که منم کشوند وسط چت کردن من عادت نداشتم شبا دیر بخوابم یعنی خانواده م کلا اینجوری بودن ولی برعکس هرشب من اون شب تا ساعت ۳،۴بیداربودم وچت میکردم تو گروه ،من اونجا موندگار شدم تا چند ماه تو اون گروه بودم دیگه داشتم وابسته میشدم کارم کلاشده بود گوشی درس و مشق وهمه رو کنار گذاشتم رابطه منو فاطمه هی بیشتر میشد هر روز چت هر روز زنگ باهم میرفتیم بیرون،و.... فاطمه اوایلش فک میکردم دختر خوبیه ولی از رو ظاهر بود فقط البته ناگفته نمونه اینا فقط اون شب اول اینحوری درموردش فک میکردم ولی کم کم دیدم انگار یه جورایی رفتار میکنه طرز لباس پوشیدنش به من نمیخوره ولی یه روز فاطمه زنگ زد به من گفت که بیا بریم بیرون گفتم باش اگه مامانم اجازه داد میام ،من هرجوری شد مامانمو راضی کردم ورفتیم قرار ما این بود که کنارایستگاه همو ببینیم چون خونه من تا اونا یکم دور بود اون روز رفتم همو دیدیم روبوسی کردیم و گفت بیا بریم پاساژ میخوام لباس بگیرم .حقیقتش وقتی فاطمه رو دیدم با اون قیافه خیلی تعجب کردم بابا این کجا من کجا ،فاطمه یه مانتو تنگ ،بایه شال که نصف بیشتر موهاش پیدا بود با یه ساپورت عینک دودی هم زده بود یه جورایی از این دختر .......شده بود اون روزم بعداز کلی خرید وگشتن با پایان رسید البته یکم هوا تاریک شده بود مامانم یکم باهام بحث کرد که چرا دیر اومدی منم معذرت خواهی کردم و گفتم فاطمه می خواست لباس بگیره یکم دیر شد وقتی اومدم خونه زود لباس عوض کردم وشام خوردم و باز گوشی رو برداشتم کل زندگیم شده بود گوشی طوری که وقتی که مهمونم برامون میومد من گوشیم دستم بود ،مامانم و دوستام میگفتن نازنین خیلی عوض شدی معلومه داری چیکار میکنی ، من از همه لحاظ عوض شده بودم طوری که چادر پوشیدنم جوری شد که هر وقت دوس داشتم سرم میکردم قران خوندنو کامل گذاشتم کنار نمازم گاهی وقتا میخوندم اونم از ترس پدرو مادرم چون سادات بودیم بابام تآکیدش رو نماز خیلی زیاد بود منم بیشتر وقتا بهونه میاوردم یا همش منت میزاشتم اون واسه نمازی که همیشه اخروقت خونده میشد تازه بیشتر وقتاهم کلا فراموش میشد واقعا نازنینی که اون موقع بودم دیگه نبودم کلا عوض شده بودم از همه لحاظ مسجد و بسیج رو کلا کنار گذاشته بودم فقط گوشی خوانوادم تا چند هفته گوشیمو ازم گرفتن ولی اینقد شلوغ میکردم و جنگ و دعوا تو خونه راه مینداختم که بابام تعجب میکرد میگفت این چش شده هر جور شد گوشیمو گرفتم ازش . یه سالی از دوستی منو فاطمه میگذشت که به یکی از خاستگارام جواب مثبت دادم البته من ندادم بابام داد 😕😒 🙁👇👇
👆👆👆 من جوابم منفی بود تا حدودا یک سال میومدن و میرفتن تا بالاخره جواب مثبت دادم دلیل جواب منفیمم این بودکه بایه پسر تو مجازی اشنا شده بودم 😱 به قول خودم عاشقش بودم شاید الان بگم چیزی جز هوس ووسوسه های شیطون نبوده ولی اون موقع فقط اونو میدیم تمام هوش و حواسم پیش اون بود خیلی بهش وابسته شده بودم طوری که اگه یه ساعت دیر میکرد همش اعصابم خورد بود و بیشتر وقتا گریه میکردم😔 خلاصه جوری شده بود که بدونه اون و گوشی نمی تونستم زندگی کنم ، بعداز چند هفته اومدن و خاستگاری رسمی قرار شد که عقد کنیم هر چند ته دلم راضی نبودم ولی هر جوری بود قبول کردم من اون موقع ۱۷سالم شده بود یعنی ۱۷سالگی عقد کردم از نظر خودم خیلی اشتباه کردم که عقد کردم . رابطه منو امیر زیاد شده بود طوری که چند بار باهم رفتیم بیرون ولی الان دیگه جریان فرق میکرد من دیگه متاهل شده بودم اوایل احساس میکردم دارم بهش خیانت میکنم بعد یه جورایی خودمو قانع میکردم که مثلا اشکالی نداره دقیقا تمام بدبختیای من از جایی شروع شده بود که بافاطمه اشناشدم ومنو به اون گروه دعوت داد یه روزجلو تلویزیون دراز کشیده بودم داشتم کانال عوض میکردم که دیدم یه برنامه هست از لاک جیغ تا خدا من خیلی به داستان علاقه داشتم اولش کانالو عوض کردم چندتا کانال عوض کردم دیدم چیز خاصی نداره برگشتم عقب گفتم بزار ببینم این دوتا خانوم چی دارن میگن حقیقتش وقتی که دیدمشون خیلی حسودیم شد چون دوتا خانم محجبه و چادری بودن ....... وقتی اونارو دیدم کلا انگار دیدم عوض شد دیدم یه جورایی انگار خوشم از حجاب میاد ولی کلا یه حس عجیبی بهم دست داد گفتم یاخدا چم شده ولی بیخیالی گفتمو داشتم به حرفاشون گوش میدادم پیشم خودم خیلی حرفاشون دلنشین بود من اون روز برنامه رو تا اخردیدم خیلی خوشم اومد از برنامش والانم خیلی خیلی ازشون بابت اون برنامه تشکر میکنم چون میشه گفت یه جورایی از تو لجن وکثیفیا نجاتم داد . من هر روز این برنامه رو نگاه میکردم ،منم واقعا میخواستم عوض شم دوس داشتم برگردم عقب همون نازنین شم ،خیلی بهتراز اون ، واقعا میشه گفت اون داستانا و اون برنامه از لاک جیغ تا خدا بود که منو یه پس کله ای زد😂 اوایل یکم برام سخت بود که اونی که میخوام باشم اولین حرکتم این بود که چادرمو سر کنم من به حضرت فاطمه قول دادم که دیگه چادرمو از سرم در نیارم دومین حرکتم نماز خوندن بود که بعدش قران شروع شدو جالب این جاست خداروشکر اوایل ماه رمضون شروع شد تحولم. واقعا شبای قدر بهترین شب بود برا من برا منی که میخواستم عوض شم. 🙁 @Clad_girls
💌 👇👇 ✴️ یه کم بلنده توی چندتا پست قرار میدم... 📨سلام... من نازنین هستم یه دختری که تو یه خانواده نسبتا مذهبی زندگی میکنه داستان من از اونجایی شروع میشه که به مهمونی دوستانه دعوت میشیم یه شب یکی از اقوامای دورما زنگ میزنن که امشب خونه ما دعوتین بابام گفتن چشم حتما وبه اون مهمونی رفتیم ،من اون موقع دختری بودم چادری ،اهل نماز وروزه، بسیجی،درکل میشه گفت مذهبی بودم....... اون شب که به مهمونی دعوت شدیم رفتیم اونجا من اونجا با دخترشون اشناشدم اسم دختره فاطمه بود اون شب خیلی باهم حرف زدیم و خندیدم ولی باز زیاد بهم خوش نگذشت چون زیاد راحت نبودم ولی درکل بدم نبود فاطمه اون شب شماره موبایل منو خواست من رو دوتا چیز خیلی حساس بودم یکی شمارم یکی عکسم ولی دیدم به ظاهر دختر خوبی به نظر میاد منم گفتم اشکال نداره دختره شماره مو میدم باهم اشنا میشیم من شمارمو دادم و خدافظی کردیم واومدیم خونه. داشتم لباس عوض میکردم دیدم از تلگرام چند تا پی ام از طرف فاطمه برام اومده باز کردم پیامو دیدم نوشته سلام چطوری خوبی ،منم گفتم مرسی تو چطوری خلاصه یکم احوال پرسی کرد منم احوال پرسی کردم ،من اون موقع تازه تلگرام نصب کرده بودم زیاد سردرنمیاوردم زیادم با دنیای مجازی جورنبودم بیشتر کتاب میخوندم وبا دوستای بسیجیم مینشستیم و صحبت میکردیم خب داشتم میگفتم فاطمه پی ام داد گفت که گروه داری؟ گفتم نه حقیقتش من زیاد با مجازی جور نیستم . گفتن من لینک میدم حالا تو بیا ضرر نداره خوشت نیومد لفت بده من اون موقع ۱۴،۱۵‌سال سن داشتم فاطمه از من بزرگ تر بود اون ۱۸،۱۹سال سن داشت ،من به فاطمه گفتم که ببخشید میشه بگید لینک چیه لفت چیه🙁 تازه اومده بودم مجازی چیز بیش نمی دونستم گفت که ازطریق لینک میتونی بیای گروه لفت هم هرموقع دوست داشتی میتونی گروهو ترک کنی منم گفتم باشه گفت اگه بلد نیستی خودم عضوت کنم گفتم حقیقتش بلد نیستم خودت عضوم کن ،اون شب منو دعوت داد تو یه گروه ۳۰۰نفر عضو داشت گروه مختلط بود دخترو پسر قاتی😱 اولش یکم مخالفت کردم خوشم نمیومد از همچین جایی گفتم فاطمه میشه بگید چجوری لفت بدم فاطمه گفت که چرا میخوای لفت بدی حالا یکم دیگه بمون اگه خوشت نیومد اون موقع لفت بده فاطمه تو گروه منو صدا میزد و هی بامن چت میکرد که منم کشوند وسط چت کردن من عادت نداشتم شبا دیر بخوابم یعنی خانواده م کلا اینجوری بودن ولی برعکس هرشب من اون شب تا ساعت ۳،۴بیداربودم وچت میکردم تو گروه ،من اونجا موندگار شدم تا چند ماه تو اون گروه بودم دیگه داشتم وابسته میشدم کارم کلاشده بود گوشی درس و مشق وهمه رو کنار گذاشتم رابطه منو فاطمه هی بیشتر میشد هر روز چت هر روز زنگ باهم میرفتیم بیرون،و.... فاطمه اوایلش فک میکردم دختر خوبیه ولی از رو ظاهر بود فقط البته ناگفته نمونه اینا فقط اون شب اول اینحوری درموردش فک میکردم ولی کم کم دیدم انگار یه جورایی رفتار میکنه طرز لباس پوشیدنش به من نمیخوره ولی یه روز فاطمه زنگ زد به من گفت که بیا بریم بیرون گفتم باش اگه مامانم اجازه داد میام ،من هرجوری شد مامانمو راضی کردم ورفتیم قرار ما این بود که کنارایستگاه همو ببینیم چون خونه من تا اونا یکم دور بود اون روز رفتم همو دیدیم روبوسی کردیم و گفت بیا بریم پاساژ میخوام لباس بگیرم .حقیقتش وقتی فاطمه رو دیدم با اون قیافه خیلی تعجب کردم بابا این کجا من کجا ،فاطمه یه مانتو تنگ ،بایه شال که نصف بیشتر موهاش پیدا بود با یه ساپورت عینک دودی هم زده بود یه جورایی از این دختر .......شده بود اون روزم بعداز کلی خرید وگشتن با پایان رسید البته یکم هوا تاریک شده بود مامانم یکم باهام بحث کرد که چرا دیر اومدی منم معذرت خواهی کردم و گفتم فاطمه می خواست لباس بگیره یکم دیر شد وقتی اومدم خونه زود لباس عوض کردم وشام خوردم و باز گوشی رو برداشتم کل زندگیم شده بود گوشی طوری که وقتی که مهمونم برامون میومد من گوشیم دستم بود ،مامانم و دوستام میگفتن نازنین خیلی عوض شدی معلومه داری چیکار میکنی ، من از همه لحاظ عوض شده بودم طوری که چادر پوشیدنم جوری شد که هر وقت دوس داشتم سرم میکردم قران خوندنو کامل گذاشتم کنار نمازم گاهی وقتا میخوندم اونم از ترس پدرو مادرم چون سادات بودیم بابام تآکیدش رو نماز خیلی زیاد بود منم بیشتر وقتا بهونه میاوردم یا همش منت میزاشتم اون واسه نمازی که همیشه اخروقت خونده میشد تازه بیشتر وقتاهم کلا فراموش میشد واقعا نازنینی که اون موقع بودم دیگه نبودم کلا عوض شده بودم از همه لحاظ مسجد و بسیج رو کلا کنار گذاشته بودم فقط گوشی خوانوادم تا چند هفته گوشیمو ازم گرفتن ولی اینقد شلوغ میکردم و جنگ و دعوا تو خونه راه مینداختم که بابام تعجب میکرد میگفت این چش شده هر جور شد گوشیمو گرفتم ازش . یه سالی از دوستی منو فاطمه میگذشت که به یکی از خاستگارام جواب مثبت دادم البته من ندادم بابام داد 😕😒 ....🙁
👆👆👆 من جوابم منفی بود تا حدودا یک سال میومدن و میرفتن تا بالاخره جواب مثبت دادم دلیل جواب منفیمم این بودکه بایه پسر تو مجازی اشنا شده بودم 😱 به قول خودم عاشقش بودم شاید الان بگم چیزی جز هوس ووسوسه های شیطون نبوده ولی اون موقع فقط اونو میدیم تمام هوش و حواسم پیش اون بود خیلی بهش وابسته شده بودم طوری که اگه یه ساعت دیر میکرد همش اعصابم خورد بود و بیشتر وقتا گریه میکردم😔 خلاصه جوری شده بود که بدونه اون و گوشی نمی تونستم زندگی کنم ، بعداز چند هفته اومدن و خاستگاری رسمی قرار شد که عقد کنیم هر چند ته دلم راضی نبودم ولی هر جوری بود قبول کردم من اون موقع ۱۷سالم شده بود یعنی ۱۷سالگی عقد کردم از نظر خودم خیلی اشتباه کردم که عقد کردم . رابطه منو امیر زیاد شده بود طوری که چند بار باهم رفتیم بیرون ولی الان دیگه جریان فرق میکرد من دیگه متاهل شده بودم اوایل احساس میکردم دارم بهش خیانت میکنم بعد یه جورایی خودمو قانع میکردم که مثلا اشکالی نداره دقیقا تمام بدبختیای من از جایی شروع شده بود که بافاطمه اشناشدم ومنو به اون گروه دعوت داد یه روزجلو تلویزیون دراز کشیده بودم داشتم کانال عوض میکردم که دیدم یه برنامه هست از لاک جیغ تا خدا من خیلی به داستان علاقه داشتم اولش کانالو عوض کردم چندتا کانال عوض کردم دیدم چیز خاصی نداره برگشتم عقب گفتم بزار ببینم این دوتا خانوم چی دارن میگن حقیقتش وقتی که دیدمشون خیلی حسودیم شد چون دوتا خانم محجبه و چادری بودن ....... وقتی اونارو دیدم کلا انگار دیدم عوض شد دیدم یه جورایی انگار خوشم از حجاب میاد ولی کلا یه حس عجیبی بهم دست داد گفتم یاخدا چم شده ولی بیخیالی گفتمو داشتم به حرفاشون گوش میدادم پیشم خودم خیلی حرفاشون دلنشین بود من اون روز برنامه رو تا اخردیدم خیلی خوشم اومد از برنامش والانم خیلی خیلی ازشون بابت اون برنامه تشکر میکنم چون میشه گفت یه جورایی از تو لجن وکثیفیا نجاتم داد . من هر روز این برنامه رو نگاه میکردم ،منم واقعا میخواستم عوض شم دوس داشتم برگردم عقب همون نازنین شم ،خیلی بهتراز اون ، واقعا میشه گفت اون داستانا و اون برنامه از لاک جیغ تا خدا بود که منو یه پس کله ای زد😂 اوایل یکم برام سخت بود که اونی که میخوام باشم اولین حرکتم این بود که چادرمو سر کنم من به حضرت فاطمه قول دادم که دیگه چادرمو از سرم در نیارم دومین حرکتم نماز خوندن بود که بعدش قران شروع شدو جالب این جاست خداروشکر اوایل ماه رمضون شروع شد تحولم. واقعا شبای قدر بهترین شب بود برا من برا منی که میخواستم عوض شم. 🙁
✉️ 👇👇 🔴 بلند ،ولی قابل تامل هست،توی چند پست قرار میدم!!👇👇 با سلام به مدیران وهمراهان بزرگوار🍂🍁🍃🍁🍂🍃 من تو خانواده مذهبی بزرگ شدم خیلی مقید به همه مسائل بودم.تا بعد ازدواج ساکن تهران شدم .تنها وغریب. شوهرم کارش یه جوری هست که اول صبح بره ساعت 11 شب میاد خونه.منم خیلی تنها بودم کسی رو نداشتم رفت وآمد کنم . اوایل گوشی ساده داشتم به دور از فضای مجازی و آلوده شدن به چت با نا محرم ♀♀تا اینکه شوهرم برا تولدم گوشی اندرويد خرید .ای کاش نمی خرید یا لاقل قبل خرید فرهنگ درست استفاده کردنش رو یاد می گرفتم.😔 چهار سال بعد ازدواجمون بود که وارد فضای مجازی شدم .اولش تو لاین بودم توسط دوست ابجيم وارد گروه مختلط شدم.فقط می خوندم مطالب و چت ها رو .کم کم خوشم اومد منم فعال باشم .از این گروه به اون گروه خودمو سر گرم کرده بودم.تا اینکه تو یکی از گروهها که فعال بودم .بیشتر آقایون زیر آبی بودن گروه خانم ها فعال متن و چت.معمولن آقایون دنبال شکار هستن که زیر آب همه چیو تحت نظر دارن که کیو به چه روشی شکار کنن.به دور از آقایون کانال.من از همه گروهها در اومدم.یکی از گروهها خداحافظی کردم رفتم.صبحش دیدم یه نفر پی وی متن فرستاده.منم اشتباه کردم تشکر کردم .همین جوری ادامه داشت تا دو هفته تا رسید به سلام احوال پرسی ولی سرسنگين. تا سه سال ایشون خودشونو پسر دانشجو که مادرش مرده و پدرش نامادری داره که قبول نکرده با اینا زندگی کنه الان تنها زندگی می کنه .وهيچ کسی رو نداره خواست هر از گاهی درد ودل کنه من براش خواهری کنم.منم به شوهرم گفتم اجازه بده هر از گاهی به درد ودل هاشون گوش بدم.شوهرم کلی نصیحتم کرد که اینجا مجازی هست نمیشه اعتماد کنی از کجا معلوم راست میگه نگا به خودت نکن اينقد ساده نباش.هر طوری بود من شوهرمو متاسفانه راضی کردم 😔😔♀تو این سه سال هیچ بی ادبی و چیز دیگه ای ازش نمی دیدم خیلی محترمانه عمل می کردن .تا بعد سه سال یواش یواش تقاضای عکس می کرد .من زیر بار نمی رفتم می گفتم من شرطم این بود بدون عکس و زنگ مثل یه خواهر برات باشم . ...😔 📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛 ✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛ پلی میسازیم ب نام ؛برای رسیدن به های از دست رفته 💚👇👇 eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772
از لاین خسته شدم به سمت تلگرام.ايشونم با آی دی منو پیدا کردن تلگرام و همچنان مثل گذشته .ولی میگن آدم دروغگو کم حافظه هست وسوتي زیاد ميده.بعضی وقتا سوتی می داد شک می کردم ولی اينقد قشنگ توجیه ونقش بازی می کرد که شکم بر طرف میشد .من زیاد از تلگرام سر در نمياوردم.هی می دیدم چت می کنم تیک نمی خوره ولی جواب میده برام سوال شده بود چطور ؟ زبانم زیاد خوب نیست همینجوری تو تنظیمات کلنجار می رفتم که یهو نمی دونم چيو زدم که شمارم تو پی ويش رفت پرسید شماره شماست چون عکس اکانتم بود تابلو بود برا منه .گفتم حذف کنه سریع ولی اون سيو کرد و شماره اونم برا من افتاد نگو حالت روح زده بوده .یه اشتباه محض . خدا رو شکر مزاحم تلفنی نشد همون چت طبق معمول .تا بعد مدتی یه پيامک پر فحش های بد برام اومد .مونده بودم کیه .به شوهرم نشون دادم گفت حتمن اشتباهي اومده محل نزار .فرداش به اونم نشون دادم گفتم این پيامک برام اومده.بهش گفتم به شوهرم گفتم زنگ بزنه ببینه کیه .گفت آره به قول شوهرت حتمن اشتباه اومده خط عوض کن یا خاموش کن مدتی.از این مزاحم ها زیاده.باز یه پیام دیگه با لحن شدیدتر .این دفعه زنگم می زد بر نمی داشتم .تا یه خط گرفتم.رفتم یه هفته اي دیدن مامانم اینا و برگشتم .با این خط نصب کرده بودم.بعد اون پیام نشون دادنم خیلی کم پیدا شد .تا سه ماهی رفت بی خبر پيامم فرستادم که نیستش جوابی نداد.بعد از سه ماه پیام داد و گفت که دچار یه بیماری شده و الانم تهران بستری هست .عذاب وجدان گرفته ومی خواد واقعیت هایی بهم بگه.گفتم بفرما گوش می کنم.گفت نمی تونم بگم چیه ولی قسمم می داد حلالش کنم.منم کلی اصرار که باید بگی والا حلال نمی کنم. .... 📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛 ✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛ پلی میسازیم ب نام ؛برای رسیدن به های از دست رفته 💚👇👇 eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772
گفت همه اون حرفایی که اون سه سال بهت گفتم دروغ بود . بیشترش داستانهای رمان و آرزوهای نرسیده و تخیل و کمبود محبت بود که بهت می گفتم.من متاهلم 45 سالمه ودو تا پسر دانشجو دارم . هنگ کرده بودم باورم نمی شد چطور تونست اينقد قشنگ نقش بازی کنه. گفتم نکنه اون پيامک ها هم از طرف خانومت بوده به من گفتی خط عوض کن.گفت بله.😔 گفتم چطور تونستی دروغ بگی من به درک حقمه شوهرم گفت گوش نکردم ولی شما چرا . زنت فهمید چطور دلت اومد . گفتم من نمی دونستم باید از خانومت حلاليت بطلبی.قبول کرد . بعد مدتی پرسیدم چی شد به خانومت گفتی عذاب وجدان دارم ولی باورم نشد .گفتم خودم می خوام باهاش حرف بزنم.خیالم راحت شه.به هر زحمتی بود شماره خانومش رو گرفتم زنگ زدم.چه خانوم مهربون مظلومی داشت همه چیو از اول تا آخرش گفتم. گفت من از دست شما ناراحت نیستم از دست شوهرم ناراحتم.اول که مخفی کاری می کرد بعد که خودم دیدم نفهمیدم باز انکار می کرد تا یه روز شروع کردم داد و بیداد و خودمو زدم که بگو چی شده این کیه همش سرت تو گوشيه.گذاشت رفت بیرون چیزی نگفت.تا به خاطر اصراراي من برا حلالیت مجبور شده بود بگه . خانومش در کمال نا باوری منو بخشید و حلال کرد.گفت شوهرم از صداقت و پاکی تون بهم گفت اگر اینجوری بوده ایراد نداره بمون براش خواهری کن. خلاصه اینم اشتباه خانوم ایشون که به راحتی تسلیم شدن و اجازه دادن .بلاخره آدم هستیم بعد سه سال سخت بود یهو بزاری کنار چت کردن رو اونم کسی که مثل داداش قبولش داشتی و همه جوره خودشو خوب نشون داده بود. گفتم چرا دروغ گفتی گفت می ترسیدم بري مجبور شدم . حالا که فهمیدی خانومم که می دونه و اجازه داده قسم داد و خواهش کرد بمونم.منم دلبسته که نبودم ولی وابسته شده بودم.ولی خیلی کم وسرسنگين تر از قبل با خانومشم دوست شدم زنگ می زدم بهش احوال پرسی واينا. دعوت کردن بريم خونشون آدرس دادن.با شوهرم هم تماس داشت.ما که به خاطر شغل شوهرم نمي تونیم مسافرت بريم.تا وقت دکترشون اومدن تهران من از شوهرم خواستم دعوت کنیم بیاد خونمون شوهرم قبول نمی کرد اينقد گفت آدم نمی شی مگه دروغ هاش رو نشد برات.گفتم الان دیگه می شناسیم با خودتم که حرف می زنه عکس و ادرس همه چيو گفته.حریف من نشد قبول کرد.یه شب اومدن شام مهمون خونمون شدن صبح زود رفتن.تا اون موقع عکس هم نشونش نداده بودم .فردا شبش یه خوابی دیدم که تو یه اتاقم داخلش تاریک که یهو تو چهار چوب در اومدن وايسادن صورتشون پشت به نور بود معلوم نبود رو به من کردو گفت همه اونايي که بهت گفتم وتو در مورد من فکر می کنی من نیستم.گفتم یعنی چی .گذاشت رفت .هر چی خواستم با گوشی پیام بدم که پس اونی که اومد خونمون کی بود .گوشیم هنگ کرده بود من تو خواب وحشت زده دست به دامان خدا شدم ازش کمک خواستم عابروم نره که بیدار شدم. ... 📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛 ✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛ پلی میسازیم ب نام ؛برای رسیدن به های از دست رفته 💚👇👇 eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772
به هیچکس از این مهمونی چیزی نگفتم .تا یه روز یکی از عزيزام دم غروبی بهم زنگ زد احوال پرسی و حرف از مجازی شد .اونا هم می دونستن من چت می کنم.ولی مهمونی رو نه یهو از دهنم پرید که آره دعوتش کردیم خونمون وقت دکتر داشت .جایی نداشت بره. همینجوری خشکش زد ساکت شد .بعد گفت چیکار کردی تو به چه دل وجراتي غریبه راه دادين خونتون.گفت من به عقلم چیزی نمی رسه بزا از خانم قرانمون مشاوره میگیرم ببینم چی می گه. ازم خواست دیگه به کسی نگن این مهمونی رو .بعدش خلاصه کل ماجرا رو به ایشون گفته بودن وايشون این طور جواب داده بودن. 👇👇👇👇 سلام خانم خوبی الحمدالله خانواده خوبن ممنون نظر لطفتون ولی ما چه مجازی چه غیر مجازی همچین صیغه ای که خواهر و برادر باشیم چت کنیم وصحبت کنیم نداریم خیر کار ایشون مفسده انگیزه ممکن دوباره این زن ومرد غریبه میل به همدیگر پیدا کنن این از نظر اسلام رد شده است متأسفانه همسر این خانم خیلی بی اراده هستن و همسر اون آقا هم خیلی ساده لوحانه رفتار کرده و کارشون مفسده انگیزه چون راه خوبی برای آشنایی دو خانواده انتخاب نشده بوده وقتی میگن خانم ها شیطون درس میدن منظور همین وقت هاست😊😂😁 خدا کن همین جوری باش که این خانم نقل کرده حتما شوهرش آدم ساده لوح وبی دست وپایی که خانمش راحت بهش گفته این اتفاق افتاده واونم راحت قبول کرده مرد غریبه ای که قبلا با نیت بدی با همسرش آشنا شده کشیده ش توی خونش😒😔😔😔 با این اوضاع چشمم آب نمیخوره این قضیه بی درد سر برای خانم آقا تمام شه .... 📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛 ✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛ پلی میسازیم ب نام ؛برای رسیدن به های از دست رفته 💚👇👇 eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772
من ترس تمام وجودم رو گرفت با شنیدن این حرفا انگار تازه از خواب بیدار شده باشم .تازه فکر کردم چه کار اشتباهي کردم.ترسمم فقط به خاطر عابروم بود.به شوهرم گفتم اینجوری شد سر کوفت های شوهرم شروع شد چید گفتم گوش نکردی .حتمن باید بزنن در گوشت طلاقت بدن که نکنی .خلاصه پشیمون شدم به فکر تموم کردن بودم .تو تمام این مدت نمازم اول وقت بود .دوست شهیدم داشتم شهید ابراهیم هادی.حتی نماز شب خونم بودم خیر سرم.نمی دونم با دعای کی بود که ختم بخیر شد. تونستم اراده پیدا کنم که بتونم کنار بزارم چت کردن رو .از خدا کمک می خواستم روضه گوش می کردم کمک می خواستم از دوست شهیدم که عکس پروفايل و صفحه گوشيمم عکسش بود. تا غروب همون روز که جواب خانم قرآنی رو شنیدم دنبال بهونه بودم برا بلاک کردن.که شب هیچ وقت پیام نمی داد اومد پیام داد.تبریک ماه جدیدبعد ماه صفر.که سر یه مسله بحثمون شد وبهونه دستم افتاد وسریع بلاکش کردم .تا دوهفته بلاک بود بعد دليت اکانت زدم .گفتم خوب نداره منو دیدم سریع اومد احوال پرسی شمارم رو هنوز ذخیره داشت.بهش گفتم همه قضیه رو و گفتم می خوام تموم بشه همه چی .گفت باشه ولی به خدای احد وواحد تمام این مدت به چشم خواهر باهات حرف می زدم و درد ودل می کردم.حلالم کن.بلاک نکن من پیام نمی دم دیگه .وهمينم بود تا با کانال شما آشنا شدم.خوندم و گریه کردم که چرا چی شد به اینجا رسیدم .من اهل این کارا نبودم.😔😔♀♀ .... 📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛 ✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛ پلی میسازیم ب نام ؛برای رسیدن به های از دست رفته 💚👇👇 eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772
✉️ 👇👇 سلام میکنم خدمت شما ادمین ها وکارشناسای محترم کانال منم وقتی پیام دوستان رو خوندم گفتم ماجرایی که برای خودم هم اتفاق افتاد تو فضای مجازی رو برای دوستانم بگم شاید تو موقعیت من باشن وکمکشون کنه من اولین باری که تلگرام رو نصب کردم یکی از دوستانم منو وارد یه گروه شعرکرد من اصلا روم نمیشد ابراز وجود کنم حتی حرف بزنم چون آدم خیلی مذهبی ای بودم از نامحرم شرم داشتم حتی بااینکه منو نمیدیدن ، بعد ازون دوستم منو وارد یه گپ سه نفره کرد ودیدم با یه آقایی که هم سن خودمون بود میگه ومیخنده من گمان بد نبردم وگفتم بهش فامیلتونه ؟؟ گفت ساده ایا دوست مجازیمه همدیگرو آجی و داداش صدا میزدن هیچوقت یادم نمیره چن بار ازون گروه لفت دادم ولی باز دوستم ادم کرد من دیگه کم کم قبح این ماجرا برام افتاد 🙁 این آقا سنی مذهب بود و به بهانه بحثای مذهبی شرو کردم باهاش تو خصوصی چت کردن تا اینکه دوستم گفت من میخوام یه مدت دلیت اکانت کنم و برم... دوستم که رفت حرف زدن من واون اقا هم چند برابر قبل شد تا اینکه صب میشستم پای گوشی بعد به خودم میومدم میدیدم ساعت دو بعدازظهره ومن هنوز پای چتم !!! یا ماه رمضون بود منی که هرسال ماه رمضون حداقل یه بار قرانو سعی میکردم بخونم دیگه فقط زبونی روزه بودم حتی شبای قدر هم چت میکردم😔 البته هیچوقت تو این مدت ما حرف بد یا چت ممنوعه نکردیم اما بلاخره باتوجه به متاهل بودن من این کار خیلی بی معنا بود منی که هدفم این بود که تو درسم خیلی موفق باشم حالا کارم شده بود که بشینم وچت کنم چند ماه بود که ما چت میکردم که اون آقا بمن ابراز علاقه کرد ومن عوض اینکه بزارم برم موندم🙁 وقتی ماحرارو برای دوستم تعریف کردم عذاب وجدان گرفت و گفت من نباید تورو بااون آقا آشنا میکردم اون آقا از اعتماد تو سواستفاده کرده راستی تو این حین خواهرم هم بااون آقا آشنا شده بود وچت میکرد خلاصه نمیدونم چیشد وچی گذشت که من اون آقا دعوامون شد و بهم گفت بلاکم کن و برای همیشه برو من خیلی زود سردشدم و بلاکش کردم بعدا دیدم خواهرم بهم گفت که به اون هم ابراز علاقه کرده من خندم گرفت و به خواهرم گفدم این حرفو بمنم زده بود این آدم مشکل داره به همه این حرفو میزنه ،وخواهرم هم بلاکش کرد این ماجرا تموم شد اما چیزی که یادگاراین قضیه بود این بود که من دیگه اون آدم سابق نبودم خیلی برام عادی شده بود حرف زدن با نامحرم😔😔 حدود چند ماه بعد تویه گروه بودم که یکی از افراد هم فکر یه لینک گروه مذهبی برام فرستاد به اسم منتظران آقا منم آنقدر حالم از بی دینی وکفر بهم خورده بود خیلی خوشحال شدم که همچین گروهی بهم پیشنهاد شد و رفتم اون گروه میخواستم لینکو به یکی ازدوستام بدم توگروهه اعلام کردم لینکو میخوام که مدیرش اومد پی وی و .... ...🙁 📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛 ✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛ پلی میسازیم ب نام ؛برای رسیدن به های از دست رفته 💚👇👇 eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772
رفتم اون گروه میخواستم لینکو به یکی ازدوستام بدم توگروهه اعلام کردم لینکو میخوام که مدیرش اومد پی وی وگفت چه خبرته گروهو به هم ریختی بیا این لینک منم خندیدم و گفتم ببخشید🙈ممنونم که اون آقا گفت اصل بده منم گفتم و یکم گفتیم وخندیدیم متاسفانه ،(من خیلی شیطونی میکردم واین اصلا خوب نیست باعث جلب توجه نامحرم میشه و دودش به چشم خود آدم میره)من قصد نداشتم با اون آقا چت کنم چون فکرمیکردم چون مدیر گروه مذهبی هستن لزوما خیلی آدم مقیدی هستن ولی خب طرز برخورد من برای ایشون به معنی نخ دادن بود متاسفانه🙁 اون آقا هرشب به یه بهانه ای میومد پی وی و کلی میگفتیم ومیخندیم متاسفانه من به این آقا نگفته بودم که متاهلم گذشت تا یه روز این آقا بهم گفت دوست دختر من میشی ؟!😳 ومن بهت زده شدم اصلا انتظار نداشتم یه آدم که مدیر گروه مذهبیه این حرفو بهم بزنه بهش گفتم این چه مدلشه گروه مذهبی به اسم آقا میزنید بعد پشت پرده دنبال دوست دخترید مگه اقامسخره من وشماست؟! اون آقا ام ابراز شرمندگی کرد و گفت پس همینجوری باهام حرف بزن تو گروه بمون ومن بزرگترین اشتباهمو کردم و تو اون گروه موندم یه روز دیدم یکی از خانومای اون گروه با یه( کنیز بی بی زینب )نامی دعواشون شد باهم نمیدونم سرچی‌بود ولی من به عقلم نمی رسید وخیلی ازمسائل رو ازبی تجربگی ساده ازکنارشون میگذشتم بعدا که اون آقای مدیر دوباره اومد پی وی من گفتم ماجرا چی بود گفت هیچی اون خانوم دختردایی منه منو دوست داره فکرکرد من بااون کنیز بی بی زینب در ارتباطم و عصبانیتشو سر اون خانم خالی کرد من اون موقه متوجه نبودم که وابسته اون اقام وهرروزهم بیشترمیشد این وابستگی😔 بلاخره من ماجرای متاهل بودنمو بهش گفتم واونم هیچی عکس العمل خاصی نشون نداد حالا دیگه یجورایی من وابسته اون بودم اون آقا به دروغ میگفت من مدافع حرمم وچنتا عکس با لباسای بسیجی برام فرستاد ومن ساده باورکردم بعد ازینکه اون آقا متوجه وابستگی من شد شروع کرد به ابراز علاقه های مکرر تاجایی که میگفت طلاق بگیربامن ازدواج کن!!!!😱 اما من مخالفت میکردم چندین بار باهم خداحافظی کردیم و قرارشد دیگه کات کنیم اما هر بار یا اون میومد دوباره یامن اشتباه من این بود که کلا راهای ارتباطیمو قطع نمیکردم همیشه یه راهی برای برگشت میزاشتم واینکه مدام خودم پروفایلشو چک میکردم😔😔 ...🙁 📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛 ✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛ پلی میسازیم ب نام ؛برای رسیدن به های از دست رفته 💚👇👇 eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772
به نام ارحم الراحمین! ...سالمه،...ساله ازدواج کردم،البته سنتی و عاقلانه! ازحق نگذریم شوهرمم آدم بدی نیستن خوش هیکل خوش چهره کاری خانواده دار....منتها اصلا بلد نیس زندگی عاشقانه داشته باشه،اهمیت به همسر رو نمیفهمه!دوست داشتن بلد نیس!اصلا عشق رو شاید ندونه چی هست! ...سالشه!یجورایی حق داره چون طعم اون زندگیارو نچشیده وندیده واصلا بهش یاد ندادن!اوایل خیلی زندگیمون خوب بود!من قبل ازدواجم ی پسرعاشق پیشه تو زندگیم بود منتها به خاطر مذهبی بودنم برام مهم نبود سعی کردم عاقلانه ازدواج کنم . اوایل همه چی خوب بود اما به محض هم خونه شدن فهمیدم ایشون هیچ آدابی از همسرداری بلد نیس!هیچ درک متقابلی نداره!منوتنهامیزاشت برای هم صحبتی با خواهراش!تادیروقت گاهی شباتنهابودم چون ایشون طبقه پایین درکنارخواهراشون بودن ومن دانشجوی افسرده داغونی ک زیر پتو هق میزد ازتنهاییش...... تحمل تحمل تحمل....تا اینکه باردارشدم! دوران بارداریمو بعدش هم همین منوال بود البته کمی بهترشد بخاطر اختلافاتی ک داشتیمو بخاطر صحبتایی ک کرده بودم اما کامل رفع نشده بود! تصمیم گرفتم ازاون خونه برم تا شاید حل بشه...رفتم!اوایل خیلی خوب بود!خیلی بهترشده بود خیلی زیاد.....امابمرور مجدد سرش گرم چیزای دیگ شد! منم ارتنهاییام خسته شدم!مریض شدم!هر روز ی مشکل ازمعده تاااااا.... تا اینکه یه روز توفیق شد وارد ی عرصه جدیدبشمو توفیق خدمت و خادمی امام زمان نصیبم بشه ازاون روز همه خودم رو صرف کارم کردم دیگ تنها نبودم سرم شلوغ شده بود حسابی!به خودمم ته دلم افتخارمیکردم!ی خانم چادری مذهبی نمازخون....خادم امام زمان!!!!!! دوروبرم ادمایی بودن ک کم کم بی حجاب شدن بی نماز شدن!چادرا رفت توکیف بعدم رفت گوشه کمد....دوستایی ک دلبری کردن میش مردابراشون راحت بودومن همیشه مفتخربودم مث اونانیستم....تاااااا اینکه.... .... ⛔️⛔️🚫🚫⛔️⛔️ بر روی خرابه های خاطرات تلخ شما پلی می سازیم به نام برای رسیدن به معصومیت های از دست رفته 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772
این اواخر سرم خلوت ترشد نسبت به قبل....تنهاییا زیادشد...بی مهریا!احوالپرسیای همسرم!روزمرگیا!عادی شدنا!یک هفته توی شهریورماه افسرده بودم حتی غذانمیخوردم! اتفاقی سرازی ربات درآوردم دنبال هم صحبت خانم بودم دردودل کنم،اخه خواهرکه ندارم مادرمم ک نمیتونم بگم نه دوست مانوسی...هیچی کاملا اتفاقی ی نفردرخواست چت دادومن اوکی کردم!وقتی اومدگفتم اگه مردبودباهاش خداحافظی میکنم....ازقضامردهم بود یکمی حرف زد واسمموخاست ولی نگفتم! نمیدونم چرا فهمید من چادری ام مذهبی ام خودم واقعا متعجب بودم کاملا حدساش درست بود!اونم مذهبی بود کااامل!نمازاول وقت خون!مشاوره حقوقی بود!تنهابود میگفت بچه دارنمیشه هیچ وقت وازخانم عقدیش طلاق گرفته 2ساعتی حرف زدیم من در رابطه با طلاق ازش اطلاعات گزفتم کاملا رسمی...خاستم خداحافظی کنم گفتن نه بمون بازم منم تنهام...هم صحبت باشیم....منم درگیر خودم بود واقعا تواون شرایط روحی نمسدونستم درستش چیه!بهش گفتم احساس گناه میکنم این کاردرست هست!؟گفت اگه به قصد لذت نباشه اشکال نداره! موندم اماگفتم فقط تا چند روز اینده بعدش میرم....من دیوانه واقعا نمیدونستم اشتباه میکنم...هر روزکه بی مهری همسرمو نی دیدم بدتر به اون پناه میبردم ..البته بداخلاقیامو میبردم پیشش یعنی روی خوش نبود!چون همیشه میگفت شماخیلی بداخلاقی!خب دلیلی هم برای خوبی نبود چون تا فکر خودکشی هم رفته بودم! ... ⛔️⛔️🚫🚫⛔️⛔️ بر روی خرابه های خاطرات تلخ شما پلی می سازیم به نام برای رسیدن به معصومیت های از دست رفته 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772
عکسشوفرستادواصرااااارکه توهم عکستوبده گفتم من معذورم اما میتونم روال عادی باشکلک بهت بدم....واین شروع کنار رفتن پرده های حیابود! نزدیکای محرم گفتمش من اول دهه میرم اماهروقت خاستم برم شایدعمدانمیومد حرف بزنه...متاسفانه اونجاهم نشدخداحافظی کنم...ازفعالیتام تومحرم براش عکس میگرفتمواون تحسینم میکرد!ولی حس عذاب وجدانو گناه داشتم!گاهی هم که برای ایمه گریه میکردم میگفتم باخودم هنوزخدابیادمه ک اجازه میده اشکم جاری بشه و ازخودش خاستم کمکم کنه تموم بشه.... چندباری براش عکس فرستادم اما همه عکسام باحجاب بود مثله حالت عادی توخیابون ک همه میبینن ی خانوم رو....ولی هیچ وقت شکلک وسط چهره امو برنداشتم اونم میگفت توزرنگی!ولی خب دلم نمیخاست منو کامل ببینه! چندباری هم ازاشعاری ک دوست داشتم وویس براش فرستادم وفکرمیکنم بدترینش همین بود...خب من صدای آرومی دارم وهمین باعث شد ادامه داربشه!البته ی روزازش خاستم هرچی من دادم بهش پاک کنه....اونم قبول کرد ولی واقعا کردیانه الله اعلم.... تا اینکه ی شب ربات قطع شد ... راستش ته دلم خوشحاااااال بودم....گفتم خداخاسته چون خیلی بهش گفتم خودت منو حفظ کن من دربرابر نفس سرکشم دارم میبازم....اماخیلی عجیب دوباره منوپیداکرد....یعنی باورم نمیشد!حتی فهمیدمن خوشحال شدم ازین اتفاق.ازطرفی کلی منو دعواکرد ک چرا هیچ کاری نکردم برا ارتباط مجددباهاش!چون تنهاحلقه ارتباطی من فقط ربات بود من نه آیدی بهش دادم نه شماره تلفن...صرف ربات! اون آی دیشد بمن داده بود ولی من هیچ وقت نمیرفتم سراغش!خلاصه ک دوباره اومدو من کلی دلم براش سوخت چون مشخص بودخیلی نگران شده !ازطرفی مذهبی بودنش عکساش ک میفرستادحتی اعضای خانوادشوبهم معرفی میکرد مطمئنم میکرداونم آدم بدی نیس ولی مشکلات به این سمت کشوندتش! روال روزهامیگذشت ومن تصمیم گرفتم ارتباطمو کم کنم چون واقعا ازقهرخدامیترسیدم ازطرفی شوهری ک بمن اطمینان بی نهایت داشت! ... ⛔️⛔️🚫🚫⛔️⛔️ بر روی خرابه های خاطرات تلخ شما پلی می سازیم به نام برای رسیدن به معصومیت های از دست رفته 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772
🔴 در جواب خانم ی که با یکی از آقایون اقوام نزدیک ارتباط مجازی گرفتن و خیلی پشیمون هستن ( سوال شون بنا به درخواست خودشون منتشر نمیشه ) 👇👇 ⛔️سلام علیکم نسبت به موضوع واقعا ناراحت کننده ای که براتون اتفاق افتاده باید به چیزهایی اشاره کنم که امیدوارم روی اینها فکر کنید و خودتون رو نجات بدین نکته اول : قبل از هرچیز اول توی خودتون دنبال این باشین که شما چه کاری یا رفتاری کردین که یه نامحرم به خودش احازه داده تا این حد جلو بیاد اصولا مردایی که سربازی شیطون رو میکنن تا نبینن زنی شرایطشو داره جرات نمیکنن بهش پیام بدن میخوام اینو توی خودتون بگردین و پیدا کنین و برای همیشه جلوشو بگیرین ممکنه شما تا به حال به این موضوع فکر نکردین اما فکر کنین و پیداش کنین مثلا میگم ممکنه خدای نکرده وضع حجاب شما اونجوری که خدا گفته نیست ! و هرچند شما منظور بدی نداشتین اما خب اون اقا بد برداشت کرده یا ممکنه خدای نکرده در برابر نامحرم برخی مسايل کلامی رو مراعات نمیکنین ... میتونه هر چیزی باشه مهم نیست چیه مهم اینه که بشناسین چیه و جلوش رو بگیرین تا زمانی که جلوش رو نگرفتین مطممئن باشین شیطون از این حفره برای ورود و گمراه کردن شما نهایت استفاده رو میکنه حالا امروز این آقاست ممکنه در آینده شخص دیگری باشه اینو از دستی گفتم چون حس پشیمانی از رفتارتون رو توی پیامتون احساس کردم و امیدوارم دیگه توی چاه هایی که شیطون درست میکنه نیفتین ⛔️ نکته دوم : خدای توی قرانم میگه که شیطون ذره ذره میاد جلو که خودتون هم این رو خوب فهمیدین طرف اول میگفته من که منظور بدی ندارم فقط تو رو دوست دارم بعدش میگفته اینا اسمش هوس نیست و مثلا ابراز علاقه پاکه !! و خدا رو شکر کنید که متوجه شدید و جلوش رو گرفتین و الا همونطوری که خودتون حدس زدین به همینجاها تموم نمیشد اما برای اینکه دیگه دچارش نشین خواهشمندم که به عاقبت کاری که میکنین فکر کنین حضرت علی فرمود خدا رحمت کنه کسیو که بدونه از کجا اومده و به کجا میخواد بره تا حالا فکر کردین که اگر عمرتون به سر رسید چه جوابی دارید که به خدا بدید توی پیامتون اشاره کردین که شوهرم نسبت به من بی محبته و همین تونسته القا شیطون برا شما باشه خب پس حالا که بی محبته فلانی میتونه جاشو پر کنه حالا میخوام که خودتون رو در دنیای پس از مرگ تصور کنین و اونجا ازتون سوال میکنن چرا ؟ به نظرتون میتونین همین جوابو اونجا هم بدید ؟؟ و جواب قانع کنندس ؟؟ توی روایاتم داریم اینجور مواقع دیگری رو میارن و شرایطی مثل شرایط اون شخص رو داره اما گناه نکرده اون وقت فرشته ها میگن اینم همون شرایط رو داشت اما خودش رو حفظ کرد تو چرا خودتو حفظ نکردی ؟ْ ⛔️⛔️🚫🚫⛔️⛔️ بر روی خرابه های خاطرات تلخ شما پلی می سازیم به نام برای رسیدن به معصومیت های از دست رفته 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772 .... نکته سوم خیلی مهمه 👇👇
⛔️ یک خیلی جالب از شما👇👇 🔴 بخونیدش📢 ⭐به نام خدا ⭐ سلام‌‌وقتتون بخیر ممنون از کانال خیلی خوبتون خدا بهتون اجر بده که دست بندگان خدارو میگیرید. 🙏🙏 میخواستم منم خاطراتمو از فضای مجازی بگم شاید عبرتی بشه واسه خواهران و برادرانم .😔😔 من یک دختر مذهبی تو خانواده مذهبی بزرگ شدم . دوستان تاحالا شده هر چی برید نرسید هر راهی بری میبینید اروم نمیشید تا حالا احساس کردی یه گم شده دارید تا حالا شده از تنهایی زجه بزنیدو.... اوایل شاید خیلی کم تر به این حالات دچار بودم اما دنیا و شرایط موجود تو دنیا این احساسات و تو من زیاد کرد بر این باور شدم که منم باید هم رنگ جماعت بشم بی اعتقاد ، دنبال دنیا رفتن ، کم رنگ شدم عبادات ، کم رنگ شدن حجاب و چت کردن تو گروه های مختلط. 👿 دوستان عزیزم خیلی از ما مذهبی ها غرور کاذب داریم فکر میکنیم ما ها تاقته جدا بافته ایم و با بقیه فرق میکنیم ،برای همین وقتی رفتم تو گروه چت ، اصلا دلم نلرزید تازه تو دلم میگفتم مگه چکار میکنم چند نفر ادم روشن فکر داریم باهم چت میکنیم مگه اشتباست ، تو این دنیا که مردم همه غلطی میکنن چت کردنو بگو بخند چه اشکالی داره ، بله من کم کم خودمو گم کردم و همه حالات بالا رو پیدا کردم گر چه وقتی میامدم تو گروها خوش حال بودم اما روحم خراب بود به همه چیز هم کس بدبین شده بودم و گوشه گیر و پر خاش کر ، نمیدونستم چرا ناارومم چرا هر چی جلو میرم هر چه خودمو سرگرم میکنم کمتر به ارامش میرسم یه اعتیاد شده بود برام. شب ها تا دیروقت چت میکردیم صبح ها نمازامون قضا.👿 به حساب خودمون گروهمونم مذهبی بود پسرا زیاد تو پیوی میومدم ولی هر بار نمیتونستم باهاشون دوست بشم یه چیز جلومو میگرفت . اما از گروه چت هم نمیتونستم برم باحاش از تنهایی در امده بودم شب روزم فقط فضای مجازی بود دیگه از اون دختر شاد خبری نبود فقط خودمو گول میزدم ، کم کم تصمیم گرفتم با پسری دوست بشم که تو گروه به قول خودم ادم خوبی بود کسی تا حالا اتو ازش نگرفته بودم تو پیوی کسی نمیرفت👿😔 بله من وابسته فضای موجود شده بودم و نمیدونستم دارم باخودم چکار میکنم از یه طرف اعتقاد باورم نمیزاشت این کارو بکنم از طرفی نمیتونستم از فضای مجازی گروه دل بکنم .👿 اواخر محرم امسال بود دیگه کلافه شده بودم من واقعا نمیدونستم چمه یه مراسم دعا دعوت شدیم اونجا که بودم تو روضه ابا عبدالله دلم شکست میدونستم راهی که میرم اشتباهه اما نمیتونستم از هوای نفسم سر پیجی کنم تو همون روضه کتاب پخش می کردن من نمیخواستم کتاب بخرم ولی جلو رفتم که نگاه کنم خانم فروشنده یه کتاب بهم داده و بهم کفت این کتاب خاطرات یه شهیده خیلی حاجت میده نیت کن و کتاب بخر بخون . تو عمل انجام شده قرار گرفتم و خریدمش تو دلم گفتم میخونمش ببینم اصلا حاجت میده یا نه و شروع کردم به خوندن اون کتاب .🌒🌓🌔🌕 برام عجیب بود چطور یه ادم میتونه انقدر خالص باشه مگه اون یه ادم عادی نبود مگه مثل ما نبود مگه نمیگفتن بهمون تو این دوره زمونه نمیشه گناه نکرد.🤔🤔 وقتی که کتاب میخوندم ارامشی حس میکردم که تا حالا نداشتم کم کم مطالعاتم زیاد کردم مضوع کتاب ها هم شهدا بودن از شهدای دفاع مقدس تا مدافع حرم میدیدم چقدر در وصیت نامه هاشون روی حجاب و محرم و نامحرم مانور میدن فهمیدم که چیزی خیلی مهمیه که شهدا بهش تاکید دارن. و بعد از طریق کانال دختران چادری به کانال شما راه پیدا کردم باور نمیشد که استارت همه ی گناهان از همین چیزایی شروع میشه که ما اصلا اعتقادی به جایز نبودن اون کار ندارم ، و اخرش به پرتگاه میرسم گروه چتو پاک کردم از شهدا و بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا ( ص)کمک خواستم وعجیب جواب منو دادن. رفتن تو بغل خدا 😊😊 دوستان گرامی شاید باورتان نشود ارامشی که اکنون دارم تا به حال تجربه نکردم من خودم رو پیدا کردم فهمیدم حجاب یعنی چی ، نماز یعنی چی ، خدا یعنی چی، و اصلا زندگی یعنی چی مطمئنم اینا همه اول خواست خدا و بعد شهدا و ائمه بود.🌒🌓🌔🌕🌝 ⛔️⛔️🚫🚫⛔️⛔️ بر روی خرابه های خاطرات تلخ شما پلی می سازیم به نام برای رسیدن به معصومیت های از دست رفته 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772 ...👇👇👇
⛔️ یک خیلی جالب از شما👇👇 🔴 بخونیدش📢 🔴 از و های و 👌👌 ⭐ بسم الله الرحمن الرحیم ⭐ سلام‌ وقتتون بخیر ممنون از کانال خیلی خوبتون خدا بهتون اجر بده که دست بندگان خدارو میگیرید. 🙏🙏 میخواستم منم خاطراتمو از فضای مجازی بگم شاید عبرتی بشه واسه خواهران و برادرانم .😔😔 من یک دختر مذهبی تو خانواده مذهبی بزرگ شدم. دوستان تا حالا شده هر چی برید نرسید هر راهی برید میبینید اروم نمیشید تا حالا احساس کردی یه گم شده دارید تا حالا شده از تنهایی زجه بزنیدو.... اوایل شاید خیلی کم تر به این حالات دچار بودم اما دنیا و شرایط موجود تو دنیا این احساسات رو تو من زیاد کرد بر این باور شدم که منم باید هم رنگ جماعت بشم بی اعتقاد ، دنبال دنیا رفتن ، کم رنگ شدن عبادات ، کم رنگ شدن حجاب و چت کردن تو گروه های مختلط. 👿 دوستان عزیزم خیلی از ما مذهبی ها غرور کاذب داریم فکر میکنیم ما ها تافته جدا بافته ایم و با بقیه فرق میکنیم ،برای همین وقتی رفتم تو گروه چت ، اصلا دلم نلرزید تازه تو دلم میگفتم مگه چکار میکنم چند نفر ادم روشن فکر داریم باهم چت میکنیم مگه اشتباست ، تو این دنیا که مردم همه غلطی میکنن چت کردنو بگو بخند چه اشکالی داره ، بله من کم کم خودمو گم کردم و همه حالات بالا رو پیدا کردم گر چه وقتی میامدم تو گروها خوش حال بودم اما روحم خراب بود به همه چیز هر کس بدبین شده بودم و گوشه گیر و پرخاشگر ، نمیدونستم چرا ناآرومم چرا هر چی جلو میرم هر چه خودمو سرگرم میکنم کمتر به آرامش میرسم یه اعتیاد شده بود برام. شب ها تا دیروقت چت میکردیم صبح ها نمازامون قضا.👿 به حساب خودمون گروهمونم مذهبی بود پسرا زیاد تو پیوی میومدن ولی هر بار نمیتونستم باهاشون دوست بشم یه چیز جلومو میگرفت. اما از گروه چت هم نمیتونستم برم باهاش از تنهایی در آمده بودم شب روزم فقط فضای مجازی بود . دیگه از اون دختر شاد خبری نبود فقط خودمو گول میزدم... کم کم تصمیم گرفتم با پسری دوست بشم که تو گروه به قول خودم آدم خوبی بود کسی تا حالا اتو ازش نگرفته بود تو پیوی کسی نمیرفت👿😔 بله من وابسته فضای موجود شده بودم و نمیدونستم دارم با خودم چکار میکنم از یه طرف اعتقاد و باورم نمیذاشت این کارو بکنم از طرفی نمیتونستم از فضای مجازی گروه دل بکنم.👿 اواخر محرم امسال بود دیگه کلافه شده بودم من واقعا نمیدونستم چمه یه مراسم دعا دعوت شدیم اونجا که بودم تو روضه اباعبدالله دلم شکست میدونستم راهی که میرم اشتباهه اما نمیتونستم از هوای نفسم سر پیچی کنم تو همون روضه کتاب پخش می کردن من نمیخواستم کتاب بخرم ولی جلو رفتم که نگاه کنم خانم فروشنده یه کتاب بهم داده و بهم گفت این کتاب خاطرات یه شهیده خیلی حاجت میده نیت کن و کتاب بخر بخون . تو عمل انجام شده قرار گرفتم و خریدمش تو دلم گفتم میخونمش ببینم اصلا حاجت میده یا نه و شروع کردم به خوندن اون کتاب.🌒🌓🌔🌕 برام عجیب بود چطور یه ادم میتونه انقدر خالص باشه مگه اون یه ادم عادی نبود مگه مثل ما نبود مگه نمیگفتن بهمون تو این دوره زمونه نمیشه گناه نکرد.🤔🤔 وقتی که کتاب میخوندم آرامشی حس میکردم که تا حالا نداشتم کم کم مطالعاتم زیاد کردم موضوع کتاب ها هم شهدا بودن از شهدای دفاع مقدس تا مدافع حرم می‌دیدم چقدر در وصیت نامه هاشون روی حجاب و محرم و نامحرم مانور میدن فهمیدم که چیز خیلی مهمیه که شهدا بهش تاکید دارن. و بعد از طریق کانال دختران چادری به کانال شما راه پیدا کردم باورتون نمیشد که استارت همه ی گناهان از همین چیزایی شروع میشه که ما اصلا اعتقادی به جایز نبودن اون کار نداریم ، و آخرش به پرتگاه میرسیم. گروه چتو پاک کردم از شهدا و بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) کمک خواستم و عجیب جواب منو دادن. رفتم تو بغل خدا 😊😊 دوستان گرامی شاید باورتان نشود آرامشی که اکنون دارم تا به حال تجربه نکردم من گخودم رو پیدا کردم فهمیدم حجاب یعنی چی ، نماز یعنی چی ، خدا یعنی چی، و اصلا زندگی یعنی چی مطمئنم اینا همه اول خواست خدا و بعد شهدا و ائمه بود.🌒🌓🌔🌕🌝 ⛔️⛔️🚫🚫⛔️⛔️ بر روی خرابه های خاطرات تلخ شما پلی می سازیم به نام برای رسیدن به معصومیت های از دست رفته 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772 ...👇👇👇
📨 / شما ❌❌ ببخشید اگه زیاده واقعا دلم پره و دوست ندارم هیج دختر دیگه ای اینجوری بشه بخصوص که بعد ازین اتفاقا یکی از دوستان نزدیکمم درگیر گروه مختلط شد و یه اتفاقایی براش پیش اومد که من هر جی گفتم به حرفم گوش نکرد اما بعد از اینکه خودش فهمید چخبره حالش برام عذاب بود در رابطه با کانال هوس آنلاین که درمورد گروه مختلط میگه مزاحم میشم... یه عزیزی همیشه میگه اعتراف به گناه از صدتا گناه بدتره... اما نمیدونم چرا وقتی یه دخترو میبینم که کم کم داره به سمت سرنوشت من میره دلم میخواد گریه کنم داد بزنم و بهش بگم نکن! توروخدا دست بکش! دخترا یه جواهرن. یه طلا با عیار بالا که باید همیشه توی جعبه نگهداری بشن تا فقط خریداراش بتونن نگاهش کنن. همیشه از بچگی رویاهای بزرگی تو سرم بود رویاهای قشنگ با یه آینده روشن با روزای خوبی که قراره واسه خودم بسازم... اما با یه اتفاق توسط چندتا شیاد همش به باد هوا رفت... کوچکتر که بودم... تقریبا کلاس نهم. از طرف دوستای تازه‌ام که توی مسجد با هم آشنا شده بودیم به یه کلاس دعوت شدم یه کلاس مذهبی با یه استادی که من فکرمیکردم این جماعت پاک ترین آدمای دنیان که خدا لباس پیامبر رو تنشون کرده.!!😏 ما یک سال با این آقا کلاس داشتیم خانواده ام مذهبی بودن و خودمم چادری از مردها هم زیاد خوشم نمیومد ولی بخاطر شخصیت بسیار شوخ و خندان و جذابم(که کلا یه شخصیت حرص دربیار واسه مردها داشتم) کم کم توجه این آقا به سمت من جلب شد نمیگم تقصیر من نبود. بود! اما خب همچین شخصیتی داشتم و لجباز بودم و البته احمق!!! یکی از دوستام مسئول کلاس‌ها بود که فقط اون با حاج آقا هماهنگ میکرد خیلی دختر خوب و پاکی بود و خیلی رسمی و با حفظ مسائل شرعی برخورد میکرد حتی لازم نمیدونست حال استادو بپرسه که این همیشه به نفعش بود یه روز که این دوستم شارژ نداشت من مجبور شدم بخاطر کلاس ها به حاج آقا پیام بدم که بیان جلسه بذاریم اون موقع شده بودم دهم درسم خیلی خوب بود توی فامیل درسخون‌ترین بودم و با اینکه گاهی حتی لای کتابامو باز نمیکردم ۲۰ بودم تا اینکه این اتفاق پیش اومد. من بهش پیام دادم و اون جواب داد بله خانمِ... الان میام دوستم فاطمه تعجب کرد که جواب من رو داد چون هیچوقت جواب پیام های دوستم رو نمیداد مگر وقتی که ازش سوال پرسیده شده بود. از اون روز به بعد به بهانه های مختلف برای کارها بهم پیام میداد و... ... 👇👇👇
• • از اون روز به بعد به بهانه های مختلف برای کارها بهم پیام میداد و من چون کامل بهش اعتماد داشتم مثل برادر بزرگ تصورش میکردم البته فقط من نبودم که قدیسه میدونستمش من و همه دوستام اینطوری بودیم تازه این آقا همسرش هم با ما دوست بود البته نه صمیمی ولی خوب بودیم سه تا بچه هم داشتن حتی چند بار توی اون حسینیه محل فعالیت ما بهمون تهمت زدن و به این حاج آقا حتی.. اما ما جلوشون دراومدیم که نه و این بشر آدم خوبیه و ما هم مثل بچه هاشیم چند بار دعوا شد سر این موضوع توی این مکانو این قضایا باعث تشدید افکار مزخرف این آقا شد. من همیشه بین دوستام که از شاگردای این آقا بودیم از همه عصبی تر بودم و یکبار که این آقا کلاس رو فراموش کرده بود و نیومد منِ کله شق پیش دوستام بهشون توپیدم و دوستامم همراهیم کردن و این آدم همونجا گفت شما همیشه شمشیرو از رو میبندین و به ادم میتوپین و باعث اخم و عصبانیت من شد! وای به حال وقتی که من عصبی میشدم و کلافه! به قول خواهرام توی عصبانیت واسه مردا جذاب تر بودم شب همون روز من نیاز به یه استخاره داشتم که گفتم ایشون استخاره مو بگیرن وقتی جوابشو بهم گفتن... همون موقع درمورد کلاس بهم گفتن که چرا تعطیل شده و ازم پرسیدن که آیا قانع شدم یا نه! منم بهشون گفتم نه ناراحت نیستم و هر جی خودشون صلاح میدونن و ایشون در کمال تعجب گفتن خب خداروشکر نظر شما مهم بود بیشتر از بقیه که جلب شد من یکم شک کردم اما باز احمقانه به این فکرکردم که این فرد ادم خوبیه و زن و بچه داره و.... گذشت که... کم کم ایشون شروع کردن هر روز صبح که من میرفتم مدرسه برام توی پیوی روبیکام که به جرئت میتونم بگم فضای بشدت مسمومیه استیکر گل میفرستادن و من هم بی جواب فقط نگاه میکردم. برام سوال شده بود اما توجهی بهش نمیکردم و این آدم این رفتار منو گذاشته بود پای این که من موافقم!!! حال من اون روزا بشدت بد شده بود من آدم حرف زدن با نامحرم نبودم یه وجود پاک و البته شیطون با کلی آرزوی کوچیک و بزرگ همش استرس داشتم بعضی وقت‌ها گریه میکردم توی کلاس نمره هام هر روز کاهش پیدا میکرد تا اینکه... چت هاشون هر روز بیشتر و بیشتر شد و من چون میترسیدم ناراحت بشن و اینکه ایشون هی به من میگفتن تو بچه ای من از تو ۱۵ سال بزرگترم و جای برادر نداشته ات! و من بدلیل نداشتن برادر خیلی خیلی این خلأ رو حس میکردم اعتماد کرده بودم همش یه چیزی ته وجودم قلقلکم میداد که نکن اشتباهه جوابشو نده میدونم تو بی منظور باهاش حرف میزنی ولی نکن اینکارو ولی امان از سادگی من! هی مستقیم و غیرمستقیم بهم ابراز علاقه میکرد مرتیکه! یه بار بخاطر یه قضایا که توی مسئله حسینیه‌مون اتفاق افتاده بود من کنجکاو شدم و ازش پرسیدم چیشده که اونم با اون رفتارای گول زنکش گفت به کسی نمیخوام بگم چون اشکمو دراورده و ازین حرفا ولی گفت فقط به تو میگم. ازش پرسیدم که اگه فرداشب بعد از نماز با فاطمه دوستم بمونم بهم بگه؟ گفت نه فقط به خودت میگم ... ✍ قبول دارید که هم خانم هم آقا، هر دو طرف نوع تعامل صحیح رو بلد نیستیم؟؟ و خیلی جاها تقصیر خودمونم هست؟ 😞😞 خیلی جاها تقصیر خود خانما هم هست!!
• • گفت نه فقط به خودت میگم وقتی پرسیدم کِی؟ گفت بریم یه کافی شاپی سینمایی چیزی نمیدونم چجوری اون لحظه عقلم رسید ولی مخالفت کردم با جدیت و گفتم تا بعد از نماز مغرب بمونم برام توضبح بده. ولی اونشب به خاطر مسئله دوستم زود از حسینیه رفتیم و شب پیام دادم که نگفتید مسئله رو؟ (وقتی چتای خودم یادم میفته باورم نمیشه این خود احمقم بودم) اونم گفت شکست عشقی خوردم و ازین حرفا بعد گفت نموندی یذره ببینمت منِ ساده منظورشو متوجه نشدم!!!😔 همون موقع ها هم من درگیر گروهای مختلط مذهبی😒 شدم نمیدونستم به خدا قسم نمیدونستم گناهه و عواقبش خرابی زندگیمه اون حاج آقا هم هی به بهانه های مختلف بهم زنگ میزد و میگفت خب یه برادر دلش برای خواهرش تنگ میشع!!! و من جوابشو نمیدادم و سعی میکردم حدالامکان تلفنی باهاش حرف نزنم نمیدونم بعضی وقتا این رفتارای به جا از کجا میومد ولی یقین دارم بخاطر دعاهایی بود که مادرم میکرد و هیئت هایی که همیسه مامانم میبرد، بود! تا اینکه اون شب کذایی سر رسید! شبی که فرداش از اداره میومدن نمایشگاه مدرسه رو ببینن من چند هفته برای نمایشگاه مدرسه زحمت کشبده بودمو دلم میخواست نتیجه شو ببینم اما... نشد اون شب یادم نمیاد چتامون چجوری شروع شد ولی بهم گفت میخوام یه چیزی بهت گفتم و گفت... بیا با هم باشیم من از تو خوشم میاد و ازین حرفا بااااورم نمیشد! حالم بهم خورد ازش اول گفتم جواب خدا و پیامبر و لباست و زنت رو چطوری بدم? (که به خیال خودم بهترین جوابو بهش دادم) وقتی دیگه متوجه شدم منظورش از این مدت گستاخیش چی بود بهش گفتم تازه میفهمم چرا بچه ها اون حرفا رو پشت سرت میگفتن از قصد. از ناراحتی هر چقدر دلم خواست بهش فحش دادم از زبون اینکه بچه ها میگفتن اونم بهم گفت شما ها گستاخین پرویین و من بلاکش کردم.که کاش زودتر اینکارو انجام میدادم. وقتی تموم شد اون روز تا صبح خوابم نبرد یا گریه میکردم یا از فرط ناراحتی و استرس میاوردم بالا خیلی با خودم فکر کردم که برم به همه بگم و آبروشو ببرم ولی دلم به حال زنش سوخت به حال دختر سه سالش! بعد از اون قضیه من همش دنبال یکی میگشتم که بهش بگم که بره یقه اونو بگیره بهش بگه چرا؟؟؟؟ به خانوادم نمیتونستم بگم خصوصا پدرم که خیلی مذهبی نیست اما کلا حتی از روابط با پسرخاله هامم که شیر مامانای همو خورده بودیم خوشش نمیومد بخاطر همین توی همین گروه مخالط مجازی با یه پسر پلیس آشنا شدم اونم خواهر نداشت و میخواست این جای خالی رو پر کنه! نتونستم برم مدرسه تا یه هفته که همین باعث شده بود یکی از بچه های کلاسمون که ازین موضوع کم و بیش دز حد خیلی کمی خبر داشت به همه بگه فلانی با استادش عروسی کرده و الان بارداره البته خداروشکر کسی حرفشو باور نکرد و چون همه مدرسه منو میشناختن و احترام قائل بودن برام و به لطف خدای مهربونم این شایعه پخش نشد! خداروشکر خدا منو از اون منجلاب بیرون کشید ولی من اون زمان بدترین حالو داشتم منی که معدلام همه از ۱۹/۷۰ بالاتر بود و همیشه خوب خوبه‌ی مدرسه بودم توی سال دهم کم آوردم من شکست خورده بودم از اعتمادم و ازون دختر شیطون درسخون خنده روی شلوغ کار بلند پرواز تبدیل شده بودم به یه دختر منزوی که هر شب گریه میکرد معدل سال دهمش شد ۱۷ و خورده ای..!!!! غذا نمیخورد و اون دختر تپل خوش رنگ و رو که زمستون به زمستون مریض نمیشد بین دوستا و توی مدرسه و توی فامیل دختر خوشگله به حساب میومد تبدیل شد به دختر ضعیف انقدر شب و روزش حالش بد بود که همه خبردار شده بودن توی این دو سال که بار این مسئله رو قلبش سنگینی میکرد اندازه ۲۰ سال قیافش پیر شد ...