🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۷۲
به قلم
#کهربا(ز_ک)
به طرف آشپزخونه رفتم
کمی که گذشت با صدای نیما از همونجا نگاهش کردم
_نهال بیا اینجا
از همونجا خواستم جوابش رو بدم که یادآوری حرفای نرگس باعث شد دست از کار کشیده و مقابلش بایستم
_بله
سرش رو بالا آورد و کمی نگاهم کرد
و همزمان گوشیش رو از جیبش در آورد
_این مزخرفات چیه که نوشتی؟
چکارم داشتی؟
بفرما جواب اقتداردهی بنده الان این مدل حرف زدنه آقاست
نرگس پیشبینی این لحظه رو کرده بود برای همین بهم گفته آرامشم رو حفظ کنم و حرفایی که یادم داده رو بگم
_صبر کن برات چای گذاشتم... الان آماده میشه، اون رو برات بیارم باهم حرف میزنیم
_چای نمیخوام حرفت رو بزن
از لحن خشکش بغضم گرفت
من بخاطر حفظ زندگیمون غرورم رو زیر پا له کردم ولی اون هنوز ذرهای لحنش رو تغییر نداده
و دوباره به سفارش نرگس با فاصلهی کم مقابلش نشستم
کمی حرفام رو توی ذهنم مرتب کردم
_راستش میخواستم در مورد یه چیزی باهات صحبت کنم
من... من با این دستم یه مدت نمیتونم کار کنم...
کمی منتظر موندم تا عکسالعملش رو ببینم
اما وقتی سکوتش رو دیدم ادامه دادم
یه چیزی رو بدون تعارف بهت بگم...
درامدم هرچقدر هم بود هیچوقت بهم نمیچسبید
من همیشه دوست دارم زیر سایهی تو زندگی کنم...
از اول هم که باهات زندگی کردم همین رو میخواستم...
من هیچوقت توقع نداشتم و ندازم برام زندگی آنچنانی فراهمکنی
همینکه ....
به اینجای حرفم که رسید
عصبی نگاهش زو بهم داد
_گمشو بابا... به جهنم که چی دوست داشتی یا داری...
اوصاع من همینه که میبینی...
میخوای بمون میخوای برو پیش داداش جونت
_میشه اجازه بدی حرفم تموم شه؟
_نه نمیدم
بعد هم دراز کشید و آرنج دستش رو روی چشماش گذاشت
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨